بابیه و بهائیه؛ نماد جدایی دین از سیاست
Article data in English (انگلیسی)
همایش*
حضور استعمار در ایران، در کنار غارت و تحقیر، همواره با پدیده شوم تفرقه افکنی و فرقه سازی عجین بوده است. تحریف دین، نابودی هویت ملی و دینی ملت، حذف فرهنگی و فیزیکی پاسبانان مرزهای عقیده و هویت ایران، اهدافی است که استعمار به طور عام و انگلیس خصوصا، در ایران دنبال کرده است. فرقه ضاله بابیه و بهاییه که در ایران به مثابه غدهای سرطانی سربرآورد، در اواخر سلطنت قاجار و همه دوران پهلوی در بسیاری از آنچه بر سر این ملت آمد، در رنگ و لباسهای گوناگون نقش داشت و تا همین امروز، به دشمنان ایران خدمت میکنند.
برای شناخت تاریخ و اندیشه و فتنههای فرقه، کسی شایستهتر از معاون پژوهشی موسسه مطالعات تاریخ ایران و سردبیر فصلنامه تاریخ معاصر ایران، دکتر موسی فقیه حقانی نیست.
در تاریخ معاصر و بعد از انقلاب اسلامی، دو فرقة ضالّة بابیه و بهائیه بهطور خاص تأثیر زیادی دارند و امروزه شاید بهگونهای به یک موضوع جدی و اساسی برای روشنفکری دینی در ایران و جهان اسلام تبدیل شده است. اخیراً بیبیسی نشستی را با حضور چهار نفر برگزار کرد که موضوع آن امکان روشنفکری دینی بود؛ به این معنا که اصلاً آیا ما میتوانیم روشنفکری دینی داشته باشیم یا نه. یکی از این کارشناسان به نام آقای ماشاءالله آخودانی، نویسندة کتاب «مشروطة ایرانی»، میگوید: «برای من روشنفکری دینی موضوعیت ندارد و موقعی موضوعیت پیدا میکند که آنها اولاً تکلیف خودشان را با حضور دین در حوزة سیاست و اجتماع معلوم کنند؛ ثانیاً تکلیف خودشان را با بهائیت بهعنوان نماد یک جریان حقوق بشری روشن کنند». منظور اینکه بحث بهائیت، یک بحث کاملاً زنده و بحث روز است. در همین ماجرای ملاقات خانم فائزه هاشمی با خانم فریبا داودآبادی، که از اعضای انجمن یاران فرقة ضالّة بهائیت است، نمونهای از این نوع اظهارنظر یا رفتار را میبینید و اتفاقاً وقتی آن دیدار صورت میگیرد، باز یک بحث اساسی در خارج از ایران مطرح میشود و برخی از کسانی که سابقة حوزوی هم داشتند و از ایران فرار کردند، اشاره میکنند که روشنفکری دینی تا تکلیف خودش را با بهائیت روشن نکند، تکلیف او روشن نیست و ما آن را نمیپذیریم. این حالا دربارة روشنفکری دینی است؛ راجع به خود جریان اصیل دینی، دیگر بحث جدیتر میشود و درگیری اصلی آنها با جریان اصیل دینی است و متأسفانه آن جریان روشنفکری دینی، همینطور دارد بهسمت ساختارشکنی و عبور از خطوط قرمز حرکت میکند. در خلال صحبتهای خود به این نکته که چگونه این مسئله به چنین معضلی تبدیل میشود و افرادی که جسته گریخته در انقلاب هم حضور داشتند، چه مسیری را طی میکنند که اکنون به این وضعیت رسیدهاند، خواهم پرداخت.
استعمار غرب وقتی به سرزمینهای اسلامی، از جمله ایران وارد شد، مخصوصاً در ایران با جریان مقاومت شیعی برخورد پیدا کرد و همّ خودش را بر این قرار داد که این جریان را تضعیف کند و از بین ببرد. ازاینرو از طرق مختلف، هجوم گستردهای را به مرجعیت شیعه و مبانی شیعی آغاز کرد. سعی کردند از ظرفیتهای موجود استفاده کنند. در نتیجه از فرق موجود استفاده کردند؛ ولی آنها خیلی جواب ندادند. بعد از ناکامی آنها در استفاده از ظرفیتهای موجود، بهسمت فرقهسازی میروند. در فرقهسازی نیز برخی از مفاهیم پایهای و اساسی تشیع و سپس اسلام را زیر سؤال میبرند.
در حوزة شیعی، چند بحث را مطرح میکنند: اول، بحث باب را مطرح میکنند؛ بعد بحث ظهور امام زمان را و میگویند که ایشان ظهور کردند و آن فرد مدعی، همان علیمحمد شیرازی است که یک زمانی باب معرفی میشد. این را تا مدتها ادامه دادند. بعد که دیدند این خیلی مؤثر واقع نشد، آمدند بحث مهدویتِ نوعی را از برخی مذاهب اسلامی وام گرفتند و روی آن کار کردند؛ به این معنا که هر دورهای مهدی خودش را دارد و اینکه حضرت مهدی در حدود 1200 سال پیش به دنیا آمده و اکنون در غیبت بهسر میبرد را لحاظ نمیکنند. میگویند که هر دوره مهدی خودش را دارد و هم اینکه یک مهدیای خواهد آمد. بدینوسیله سعی کردند پایة اعتقاد به منجی و حضرت حجت را لغو کنند. برخی هم در این زمینه افراط کردند و حتی سراغ متمهدیها رفتند؛ یعنی کسانی که ادعای مهدویت میکردند؛ نظیر مهدی سودانی. اینها گفتند باید از مهدی سودانی حمایت کرد؛ برای اینکه میخواهیم با انگلیس بجنگیم. اینها این وابستگی فرقهای را ندارند؛ ولی در چنین فضایی که پایة اعتقاد لغو شده است، خودبهخود این مسائل هم پیش میآید. در این مقطع، اینها باصراحت ادعای ظهور و آمدن پیامبر جدید و آوردن کتاب جدید را مطرح میکنند و هم از جهت سیاسی هم از جهت فکری فرهنگی به جنگ نظام حاکم برمیخیزند.
در حوزة سیاسی و نظامی با قاجاریه درگیر میشوند و بعضی از شهرهای ایران را اشغال میکنند. جنگ، کاملاً جنگ مسلحانه است و دولتهای روس و انگلیس هم کاملاً حمایت میکنند؛ نظیر همین حمایتی که امروزه دارند. امروز هم اگر یک نفر از اینها به هر دلیلی دستگیر و مجازات شود، کل دستگاه حقوق بشر و انگلیس و آمریکا و فرانسه وارد میدان میشوند. آن زمان هم همینطور بود. آن موقع امیرکبیر میخواهد برود زنجان را از اشغال خارج بکند، کنسول، سفیر و قوای روس میآیند جلوی او را میگیرند و میخواهند اجازه ندهند دولت ایران برود زنجان را از اشغال آنها دربیاورد. در مازندران و جاهای دیگر هم برخی از شهرها را گرفته بودند. اینجا دیگر مرحلة علنی حرکت اینها بود. این مرحله، اولاً با ایستادگی مرجعیت شیعه و ثانیاً با ایستادگی امیرکبیر و ناصرالدینشاه و ثالثاً با حمایت مردم از مرجعیت شیعه ناکام ماند.
مرحلة بعدی، مرحلة اتحاد اسلام است؛ یعنی آن شعارِ بابی را کنار میگذارند و بحث اتحاد اسلام را مطرح میکنند. در اتحاد اسلام، میخواهند حاکمیت تشیع را در ایران از بین ببرند. آنها به هر ترتیبی میخواهند لطمه بزنند؛ یک وقت باب و مذهب جدید میآورند؛ چون نگرفت، دم از اتحاد اسلام میزنند؛ اما در طرح اتحاد اسلام، ایران شیعی ذیل امپراتوری عثمانی میرفت و هم استقلال سیاسی ایران از بین میرفت و هم تشیع خودبهخود کمرنگ میشد. این گام دومی بود که خیلی زیرکانه آن را دنبال میکردند. البته اینها در یک مقطعی یک مقدار تفکرات تند قانونخواهی و نیز تفکرات الحادی را رواج میدهند که بعد از آن وارد فاز اتحاد اسلام میشوند.
در مقطع بعدی، بین خود اینها اختلاف میافتد که این را دیگر در تاریخ باب و بها باید ببینید. بین حسینعلی نوری و برادرش میرزایحیی نوری اختلاف افتاد. بعد از باب، میرزایحیی نوری وصی او شده بود و عملاً رهبری این جماعت را برعهده داشت؛ اما بین این دو برادر اختلاف افتاد و ده سال بعد از مرگ باب، کمکم زمینة ایجاد یک فرقة دیگر فراهم میشود که بهائیت اینجا متولد شد. در آستانة مشروطیت ایران، طرفداران صبح ازل (بابیهای ازلی) در کسوت مشروطهخواهی درمیآیند؛ اما موضع بهائیها این بود که ما در سیاست دخالت نمیکنیم و ازاینرو متهم شدند به اینکه از محمدعلیشاه طرفداری میکنند. البته خودشان انکار میکنند؛ ولی معمولاً اینها سعی میکنند با قدرتها بهگونهای کنار بیایند.
بحث مهمی که در این مقطع مطرح میشود، پوشش دینی این جریان است. از اینجا برای ما اهمیت بیشتری پیدا میکند. دیگر شما با یک فرقهای که علنی ادعا میکند من بابی هستم، مواجه نیستید و با افرادی مواجه هستید که سعی دارند آن ساختارشکنیهای خودشان را در قالب دینی و با پوشش دین انجام بدهند. این یک مقطع خطیری در انقلاب مشروطیت ایران و نهضت مشروطیت ایران است که نهایتاً مشروطه را به انحراف میکشاند و موجب انحراف مشروطه میشود. حال جلوتر برویم و ببینیم در انقلاب اسلامی کدام پروژه به این ماجرا کمک میکند و ارتباط اینها چیست؟ ارتباط اینها اساساً چه چیزی میتواند باشد و به کجا منجر میشود؟ افرادی که در مناطق خودشان متهم به «بابی بودن» بودند، مثلاً ملکالمتکلمین و سیدجمال واعظ اصفهانی در اصفهان، شریف کاشانی، ناظمالاسلام کرمانی و خیلیهای دیگر که در شهرهای خودشان متهم به بابی بودن و ازلی بودن هستند، میآیند در تهران مستقر میشوند و به برخی بیوت نزدیک شده، کمکم خطبای مشروطیت در ایران میشوند. اگر دقت کنید، در مشروطه از دو خطیب بهعنوان خطبای مشروطه یاد میشود: یکی ملکالمتکلمین است؛ دیگری سیدجمال واعظ. در اسناد و منابع مربوط به مشروطه، جلد دوم کتاب «تاریخ انقلاب مشروطیت»، اثر سناتور مهدی ملکزاده، که پسر ملکالمتکلمین است، بهخوبی به این ماجرا اشاره میکند. هم به موقعیت ازلیها اشاره میکند و هم اینکه ازلیها کارشان پیش نرفت و سرانجام به درگیری نظامی و مسلحانه با رژیم قاجار روی آوردند و این باعث شد که سرکوب شوند. آنگاه از پدیدة جدیدی اسم میبرد. آن پدیده، معتقدین یا آشنایان با فلسفة جدید است که سعی دارند بهگونهای بین فلسفة جدید و دین جمع کنند. منظور از فلسفة جدید، همین مدرنیسم است که در آن مقطع در غرب مبانی آن توسط برخی اندیشمندان مطرح میشود. بدینترتیب، همان کسی که تا دیروز میگفت من بابی و ازلی هستم، حالا دیگر در این قالب و در این هیئت میآید که من یک مسلمانم؛ منتها مسلمان آشنا با فلسفة جدید؛ و میخواهم در ایران آزادی و دمکراسی و قانون را حاکم کنم.
گروهی از این افراد، حدود 54 نفر، در باغ سلیمانخان میکده اجتماع کردند و کمیتهای تشکیل دادند. ملکزاده اسم این گروه را کمیته انقلاب گذاشته است؛ یعنی کسانی که انقلاب مشروطه را سامان دادند. البته من قبول ندارم؛ من معتقدم مشروطه یک حرکت درونیِ مردمی و دینی با قیادت مرجعیت شیعه بود که این فرق با نفوذ در مشروطه توانستند آن را از مسیر خودش منحرف سازند و خارج کنند. این گروه نشستی برگزار کردند که در آن به موارد مختلفی اشاره کردند و مصوباتی داشتند؛ ازجمله اختلافافکنی در کشور بین قوای مختلف و استفاده از جاهطلبی افراد، برای آنکه آنان را با خودشان همراه کنند. همچنین به بعضی از روحانیون که در مشروطه نقش داشتند، اشاره میکنند و میگویند: فلانی جاهطلب است؛ فلانی از لحاظ فکری یک مقدار به غرب متمایل است و میتوان از این ظرفیت او استفاده کرد. همة این موارد را لحاظ میکنند. دو نکتة خیلی محوری مدنظر اینها قرار میگیرد:
یکی اینکه در نجف باید حتماً در بیت علما نفوذ کنیم و روی آقای طباطبایی و آقای سیدعبدالله بهبهانی تأثیر بگذاریم. مثلاً فلانی را بفرستیم؛ چون داماد این خانواده است و با آنها ارتباط دارد؛ آن خانواده در نجف جایگاه دارد و اینگونه ما میتوانیم در حوزة نجف نفوذ جدی داشته باشیم. بر همین اساس، آقای سیداسدالله خرقانی و سیدمحمدرضا مساوات و سیدجمال واعظ اصفهانی مأمور میشوند به نجف بروند. مساوات و سیدجمال واعظ نمیتوانند؛ ولی اسدالله خرقانی بهسرعت به نجف میرود و در نجف در بیت برخی علما، ازجمله در بیت مرحوم آخوند خراسانی نفوذ میکند و تا مدتها تفسیرگر اخبار ایران در بیت مرحوم آخوند خراسانی است تا اینکه مرحوم آخوند خراسانی متوجه میشود و او هم مجبور میشود از نجف به ایران بیاید؛ ولی دیگر کار از کار گذشته بود و خیلی اتفاقات در ایران در آن مقطع رخ میدهد.
نکتة دیگر ـکه از مصوبات همان نشست بودـ این بود که میگفتند با اینکه آزادی عقیده مورد اتفاق ما و مبنای تفکر ماست، ولی تا اطلاع ثانوی برای اینکه بهانه دست ملاهای متحجر ندهیم، از برادران خواهش میکنیم از شرکت در مجالس مذهبی غیراسلامی خودداری کنند. این مسئله نشان میدهد، آن 54 نفر ـ که اسامی آنها الآن معلوم است ـ افرادی بودند که در مجالس مذهبی غیراسلامی شرکت میکردند. در ایران، مجلس مذهبی غیراسلامی چه میتواند باشد؟ همین فرقة بابیه و بهائیه است. این نشاندهندة نفوذ عمیق اینهاست. این مرحله کشف شد؛ آسیب هم زد؛ آسیب جدی به انقلاب مشروطه و به روحانیت شیعه در نجف و ایران وارد کرد و بین آنها اختلاف انداخت. اختلاف مرحوم خراسانی و مرحوم صاحب عروه، سالها بر حوزة نجف سایه انداخته بود؛ بعد هرچه پایینتر میآمد، این اختلاف شدیدتر میشد؛ یعنی خود آقایان شاید خیلی بیمحابا با همدیگر مخالفت نمیکردند، ولی در بدنة پایینتر، ماجرا یک مقدار تندتر هم میشد. این گروه، یک نهضت مردمسالاری دینی در مشروطیت را کاملاً ناکام گذاشتند و از آن یک نظام غیردینی، و حتی در دورة پهلوی یک نظام ضددینی درآوردند.
البته لازمة ریز شدن در این مطالب، یک مقدار مطالعة قبلی است تا برای دوستان سوءتفاهم ایجاد نکند. اینکه میگویم در بیت مرحوم آخوند خراسانی نفوذ کردند و سعی کردند از ظرفیت روحانیت استفاده کنند، ذهن شما به این سمت نرود که طراح و برنامهریز انقلاب مشروطه یا حرکت روحانیت، اینها بودند؛ نه، اینها فقط برای اخلال و استفاده از ظرفیت روحانیت وارد میشوند. میدانند که مردم به حرف آنها گوش نمیدهند و به حرف اینها وارد صحنه نمیشوند؛ بنابراین بنای خود را بر این میگذارند که از این ظرفیت استفاده کنند؛ ازاینرو ابتدا کاملاً اظهار همراهی و تبعیت میکنند؛ اما هرچه به مقصود خود نزدیکتر میشوند، بیپرواتر و وقیحتر میشوند و برخورد تندتری میکنند. تا زمانی که مرحوم شیخفضلالله نوری را در تهران دار نزده بودند، هم حرمت سیدعبدالله بهبهانی را نگه میداشتند، هم حرمت مرحوم آخوند را؛ اما بهمحض اینکه شیخ را دار زدند، عصر همان روز در روزنامة حبلالمتین مقالهای چاپ میشود با عنوان «اذا فسد العالِم فسد العالَم». نویسندة مقاله، پسر اسدالله خرقانی است که خود آقای خرقانی در بیت آخوند خراسانی نفوذ کرده بود. نویسنده در این مقاله بقیه را تهدید میکند و میگوید: فکر نکنید با شیخفضلالله کار تمام میشود. ما اجازة دخالت روحانیت در سیاست و در قضاوت را نمیدهیم. این مسئله، مبنای آنهاست. اتفاقاً در همین باغ سلیمانخانه میکده، تفکیک دین از سیاست را بهعنوان یک اصل ذکر میکنند و خیلی هم بیپروایند؛ یعنی بهموقع تهدید میکنند؛ بهموقع میکشند و دار میزنند و از هر موقعیتی که برای آنها پیش میآید، خیلی بهموقع استفادة کامل را میبرند.
در خصوص نفوذ آقای اسدالله خرقانی در بیت مرحوم آخوند خراسانی، همین قدر بدانید که خودش طی نامهای که در یادداشتهای مستشارالدوله منتشر شده است، در صفحات پایانی جلد آخر، به تقیزاده و امثال او مینویسد: هر حکمی که میخواهید، بگویید من از آخوند بگیرم و به شما بدهم. بعد اشاره میکند به احکامی که از مرحوم آخوند گرفته است. حکم فلان و فلان را من گرفتم. میگوید تا دیر نشده؛ معلوم است که خود خرقانی هم دچار واهمه شده از اینکه مرحوم آخوند متوجه شده است که او این اخبار را غیرواقعی منتقل میکند و تحلیلهای او تحلیلهای درستی نیست. نهایتاً هم مرحوم آخوند متوجه میشود و خیلی اتفاقات میافتد که آخر منجر به شهادت مرحوم آخوند خراسانی توسط همین جریانات نفوذی در نجف میشود. اینها را دیگر خود علما هم گفتند. مرحوم ملاعبدالله مازندرانی باصراحت میگوید: بهائیه ـ لعنهمالله ـ شعبة انجمن مخفی در نجف زدند. اول چه کار کردند؟ الآن سراغ من و مرحوم آخوند آمدند (این را وقتی میگوید که هنوز مرحوم آخوند زنده بود). سپس میگوید: وجود ما دو نفر را هم مضر به حال خودشان میدانند و میخواهند ما را از بین ببرند. کمیتة ترور فرستادند و... . خودشان هم میگویند؛ یعنی این تحلیل من نیست؛ اسناد متعدد در این خصوص وجود دارد.
این مرحلهای که میخواهم عرض بکنم، بهمراتب اهمیت آن از این مرحلهای که الآن ذکر شد، مهمتر و خطرناکتر است. آنجا بالاخره یک شیخفضلاللهی بود که میگفت: «این بابی است»؛ حال قبول میکردند یا نه، بحث دیگری است. بالاخره طرف معرفی میشد؛ سیدجمال واعظ معرفی شد تا جایی که کسروی هم مجبور میشود و میگوید: علیرغم اینکه رخت آخوندی بر تن داشت (عین عبارت کسروی است) به بنیانگذار این دین اعتقادی نداشت. این را مرحوم شیخ و امثال او افشا کردند.
به وقایع بعد از مشروطه میرسیم و میبینیم که اوضاع بهگونهای دیگر میشود. صبح ازل میمیرد؛ وصی خودش را میرزایحیی دولتآبادی قرار میدهد و اتباع صبح ازل اصرار دارند که بروند با دولتآبادی بیعت کنند؛ اما دولتآبادی نمیپذیرد و دو سه ماه اینها را معطل میکند و بعد از دو سه ماه که اینها اصرار میکنند، میگوید: بیایید. آنها میآیند و میگویند: ما میخواهیم با شما بیعت کنیم؛ چرا شما اینقدر ما را معطل میکنید و اکراه دارید؟ میگوید: چون شما به حرف من گوش نمیکنید. میگویند: ما هرچه شما بگویید، تبعیت میکنیم و شما را بهعنوان وصی صبح ازل میشناسیم. او به یک سماور آنتیک و دکوری که روی طاقچه خانهاش بود اشاره میکند و میگوید: این سماور را میبینید؟ میگویند: بله. میگوید: قبلاً از این سماور چه بهرهای میبردند؟ میگویند: در آن آب میجوشاندند و از آن چای درست میکردند. میگوید: ولی الآن از آن چه استفادهای میشود؟ میگویند: الآن آنتیک است و کسی به آن دست نمیزند. میگوید: اگر من را قبول دارید و با من بیعت میکنید، دستور من این است که تا اطلاع ثانوی عین این سماور آنتیک، مذهب باب را کنار بگذارید و مانند یک شیء آنتیک با آن برخورد کنید؛ یعنی دیگر جایی اظهار نکنید که بابی هستید. این داستان را حسین مکی در کتاب خودش آورده است. دیگران نیز آوردهاند؛ ولی حسین مکی با صراحت و مفصل آورده است. البته او به نظر من بهاشتباه گمان میکند که میرزایحیی دولتآبادی مهر پایان بر کارنامة بابیه و ازلیه میزند و میگوید: این شخص بابیه و ازلیه را جمع کرد و تقیة مطلق را رواج داد.
برخلاف اینها که تقیه میکردند، بهائیها به عموم اعضای خود میگویند که تقیه حرام است. برای همین است هر فرد بهائی بخواهد جایی عضو شود، دانشگاه برود یا در ادارهای استخدام شود، در فرمی که به او میدهند، جلوی مذهب و دین حتماً مینویسد «بهائی». عامة آنها اینگونهاند. دو بهره هم همیشه از این ماجرا بردهاند. اگر نوشت بهائی، تکلیف جمهوری اسلامی چیست؟ دانشجویی در کنکور شرکت کرده و قبول شده است؛ یا همة مراحل استخدام را طی کرده و میخواهد در ادارهای استخدام شود. در نهایت در فرمی که به او میدهند، در بند مذهب یا دین، مینویسد: بهائی. تکلیف چیست؟ اگر نپذیرد، بحث حقوق بشری میشود؛ چنانکه الآن مکرر دراینباره خبرهایی میشنوید و این مسئله اصلاً تمامشدنی نیست. اما اگر بپذیرد، چه؟ شما کسی را پذیرفتهاید که به دانشگاه بیاید یا در اداره کار کند که میگوید: تبلیغ جزء دین من است. ما مسلمانها تبلیغ را جزء دین نمیدانیم. تبلیغ میکنیم؛ ولی اینگونه نیستیم که تبلیغ را جزء دین بدانیم و اگر نکنیم مؤاخذه شویم و در دینمان نقصی باشد؛ ولی آنها اینگونهاند و تبلیغ را جزء دین و وظیفة دینی خود میدانند. بنابراین، عملاً مثل این است که شما یک بمب ساعتی را در خانه خودت گذاشته باشی که هر لحظه ممکن است منفجر شود. این شخص وظیفه خودش میداند که به هر ترتیب وهابیت را تبلیغ کند. دوستان ما گزارش کردهاند که الآن شخصی هست که در متروی تهران کرج مشغول تبلیغ است. از کرج تا تهران تبلیغ میکند؛ بعد در تهران سوار قطار برگشت میشود و دوباره از تهران تا کرج تبلیغ میکند و همینطور ادامه میدهد. پول خوبی هم به اینها میدهند. کار این افراد تبلیغ است.
اما بابیه به پیروانش گفت که تقیة مطلق بکنید. تقیة مطلق به معنای مهر پایان و باطل شد نیست؛ بلکه وارد یک فاز جدید میشوند که خیلی مخرّب است و باید فعالیت این افراد خوب پیگیری شود. حالا اگر قرار شد دیگر ادبیات بابی را نداشته باشیم، باید با چه ادبیاتی صحبت کنیم؟ میگوید: باید ادبیات مرجعیت شیعه را بهکار ببریم. وقتی میخواهند در یک جامعة دینی صحبت کنند و درعینحال حرف فلان مرجع شیعی را هم نزنند، چه باید بگویند؟ معمولاً دو مسیر را میروند: 1. ادبیات علمگرایانه در تفسیر دین و در تفسیر قرآن؛ 2. ادبیات وهابی. اسدالله خرقانی ـکه عرض کردم در بیت مرحوم آخوند خراسانی نفوذ کردـ بعداً به ایران آمد و در ایران مدتی با رضاشاه همکاری داشت. کتابهای مختلفی دارد، از جمله «محو الموهوم» که منظور او از موهومات، همین شعائر شیعی است؛ نهتنها شعائر، بلکه مبانی شیعی؛ مثلاً در بحث مهدویت، میگوید: «مهدی موهوم»؛ یعنی آن را جزو موهومات میداند و معتقد است که اصلاً وجود امام عصر علیه السلام و اعتقاد به ایشان، ساخته شده است. او میگوید که ما برای حل مشکلات جهان اسلام، به ادبیات انقلابی نیازمندیم. همین الآن اگر بخشهایی از کتاب آقای خرقانی را برای شما بخوانند، میگویید: عجب روحانی روشنبین و نواندیش و ضدغربیای است. برضد انگلیس هم صحبت میکند؛ اما میگوید: علت عقبماندگی مسلمانان، دوری از اسلام اولیه و اسلام خالص و راستین است. اولاً اسلام راستین چیست؟ بعد باید چه کار بکنیم؟ میگوید: ما باید به شرایط چهل سال اول برگردیم. از او میپرسند: به چهل سال اول برگشتیم، تکلیف با امامت و وجود نص بر امامت امیرالمؤمنین علیه السلام چیست؟ میگوید: همة اینها ساخته و پرداختة شیعه است. این شخص بهعنوان یک عالم شیعی است؛ تربیتشدة حوزة نجف است؛ در حجاز و مکتب محمدبنعبدالوهاب درس نخوانده؛ بلکه درسخواندة نجف است. برای این او را به نجف فرستادند در بیت آخوند که میگفتند: آن موقعی که در نجف بود، معتبر بود. آقای خرقانی جزو همین کانون ازلیهای پنهان است؛ منتها ادبیاتش کاملاً وهابی است. میگوید: هرچه شیعه دربارة غدیر و وجود نص بر امامت امیرالمؤمنین علیه السلام میگوید، همه بیپایه است. او طرفدار تأسیس حکومت اسلامی هم هست و ضد انگلیس است و میگوید باید جلوی اینها بایستیم؛ اما اینها ظاهر ماجراست. اصل حرف اینجاست که نصی بر امام امیرالمؤمنین علیه السلام وجود ندارد. حکومت او هم از نوع حکومتهای شورایی است. منظور او هم از حکومت اسلامی، حکومت شورایی است. صحبتهای خرقانی را با صحبتهای مصطفی طباطبایی کنار هم بگذارید. مصطفی طباطبایی مروج رسمی وهابیت در ایران است. در این شبکههای ماهوارهای، بهویژه شبکة کلمه ـ که یک شبکة وهابی است ـ صحبتهای مصطفی طباطبایی را زیاد میگذارد. او دربارة حکومت اسلامی یک بحث دارد. بحث او و بحث آقای خرقانی را که روحانی شیعه و درسخواندة حوزة نجف است، کنار هم بگذارید، میبینید که یکی هستند. هر دو معتقد به همان نظام خلافت هستند؛ منتها میگویند: آن زمان شورا شش نفر بود یا تعداد آنها بعداً تغییر کرد؛ در سقیفه بیشتر بود، بعد شش نفر شد؛ الآن هم میتوان این را در قالب همین انتخاباتی که برگزار میکنیم، این را بپذیریم. بیجهت نیست که ادبیات ایران در این دوره، ادبیات دینی است؛ اما غیر از ادبیاتی است که در حوزة دینی ما رواج دارد. بعد کمکم شریعت سنگلجی میدان پیدا میکند. وی مروج وهابیت است و کتاب «توحید» محمدبنعبدالوهاب را ترجمه و در ایران چاپ میکند. او چند کتاب دیگر در زمینة رد تشیع و مبانی شیعی دارد. در طول دورة رضاشاه، در شرایطی که مرحوم آیتالله حاجشیخعبدالکریم حائری در بدترین و سختترین شرایط بهسر میبرد و در تهران و شهرهای دیگر تحت عنوان «طرح تقلیل ارباب عمائم» عمامه از سر روحانیون برمیدارند، شریعت سنگلجی خیلی راحت هر شب صحبت میکند و در هر شب یکی از مبانی شیعی را زیر سؤال میبرد. زیارت، شفاعت، توسل، رجعت و... را دانه به دانه زیر سؤال میبرد. ادبیات هم ادبیات روشنفکرانه است.
حال دقت کنید ارتباط اینها را با همدیگر. مثلاً ارتباط شریعت سنگلجی را با ابوالحسن فروغی. اینها یهودی بودند؛ یهودیهایی بودند که ازلی میشوند؛ بعد در این مقطع، یعنی از دورة مشروطه به بعد، از اوایل 1300، این آقا استاد قرآن میشود و برخی از روشنفکران دینی ما در دورة معاصر، کاملاً تحتتأثیر ادبیات ابوالحسن فروغی و شریعت سنگلجی قرار دارند. خودشان با صراحت میگویند که تحتتأثیر ابوالحسن فروغی و شریعت سنگلجی بودهاند. حالا افراد دیگر هم به همین صورت به این جریان اضافه میشوند. بهنظر میرسد که آنها با پنهانکاری مطلق توانستند با ادبیات وهابی در راستای تضعیف تشیع در ایران حرکت کنند و گام بردارند. در دورة پهلوی، برخی از اینها کاملاً در خدمت رژیم پهلوی بودند. خودشان یا افراد نزدیک به محافل آنها، مثلاً افرادی نظیر ابراهیم حکیمی و محمدعلی فروغی، وابسته بودند. چنانکه گفته میشود، تقیزاده و امثال او با این محافل مرتبط بودند و در دورة پهلوی اینها حکومت را در دست دارند. حداقل دهة اول حاکمیت پهلوی اول، اینها حکومت را در دست دارند. در دورة دوم، یک مقدار میدان به بهائیها داده میشود. آقای سمیعی میشود آجوادن محمدرضا پهلوی، که ولیعهد بوده است. رضاشاه این کار را میکند. آقای آجودان، بهائی است و اینها در دورة رضاخان و بعد در دورة محمدرضا پهلوی در خیلی از نهادها حضور پیدا میکنند. در دورة محمدرضا پهلوی، حضور بهائیها خیلی علنی است و بسیار فعال عمل میکنند؛ بهویژه در حوزههای اقتصادی بهطور جدی وارد میشوند و در خیلی از زمینهها نقش اول را دارند. منتها آن ها همچنان آن مسیر مخفی خودشان را ادامه میدهند. آنان در دفتر فرح پهلوی هم حضور دارند. وقتی اعضای دفتر فرح را نگاه میکنیم، در سطوح مختلف بهائیها را میبینیم. در مطبوعات مربوط به بانوان، بهویژه ادارهکنندگان این مطبوعات، بهائیها را میبینیم. هم حضور بهائیها و هم یهودیها مثل عینهما و سرشار و... بسیار جدی است. در ماجرای کشف حجاب رضاخانی، هم حضور بهائیها را میبینیم، هم حضور آن بابیهایی که معروف به بابی بودند و دیگر نمیشد پنهان کرد؛ مانند خانوادة دولتآبادی. بعد در دورة محمدرضا پهلوی، عملاً فرزندان اینها، همان ازلیهای پنهان، کارهای فرهنگی گسترده در ایران انجام میدهند؛ مانند همایون صنعتیزاده، که پدرش ازلی بود و خودش هم ازلی بود؛ بعد از شهریور بیست، تودهای میشود؛ بعد آمریکایی میشود و انتشارات فرانکلین را در ایران راه میاندازد. وظیفة انتشارات فرانکلین ترجمة آثار آمریکایی و توزیع آن در کشورهای جهان سوم، نظیر ایران بود. شعبة ایران را همایون صنعتیزاده که یک بابی ازلی بود راه میاندازد.
جالب است بدانید که این آقای همایون صنعتیزاده، بعد از انقلاب هم زنده بود و الآن هم دربارة او بسیار تبلیغ میکنند. در سفری که مقام معظم رهبری به کرمان داشتند، مسئولین استان کرمان آقای صنعتیزاده را بهعنوان کارآفرین به جلسهای میآورند که حضرت آقا صحبت میکردند. او را پشت تریبون میآورند تا صحبت کند. اوبا یک حالت ویژهای میگوید من صنعتیزاده هستم. حضرت آقا میگویند: شما آقای همایون صنعتیزاده هستید؟ یعنی میخواهند بگویند که من تو را میشناسم. میبینید که بعد از انقلاب هم بهعنوان یک کارآفرین، امکانات بسیاری در کرمان و شهرهای دیگر در اختیار او قرار میگیرد؛ کسی که مأمور بنگاه فرانکلین بوده است. اگر شما میخواهید این شخص را خوب بشناسید، کتاب «یک چاه و دو چالة» جلال آلاحمد را بخوانید. خیلی به شما کمک میکند برای آشنا شدن با فضای فرهنگی ایران در این مقطع و کارهایی که آمریکاییها با استفاده از همین اشخاص و عوامل انجام میدهند.
همچنین بنگاه ترجمه و نشر کتاب را یک بهائی راه میاندازد، به نام احسان یارشاطر. این شخص بعداً به آمریکا میرود و معاونش بهرام فرهوشی مسئولیت این بنگاه را به عهده میگیرد. پدر فرهوشی از بابیهای ازلی بود؛ یعنی جابهجا، یا یک بهائی را میگذاشتند یا یک ازلی را. او از بابیهای ازلی بود که زرتشتی شده بود و بهشدت با همکاری پورداود در ایران تفکرات و منابع زرتشتی را رواج میداد؛ یعنی همچنان این افرادی که چنین شهرتی داشتند، به کار خود ادامه میدهند. آن بدنة مخفی آنها، با استفاده از ادبیات وهابی، کار خودش را دنبال میکند.
البته این را بگویم: همة کسانی که از اینها تأثیر پذیرفتند، با این عنوان تأثیر پذیرفتند که اینها دارند تفسیر نویی از اسلام ارائه میکنند. بنابراین، تأثیرپذیرفتگان ربطی به بابیه و ازلیه ندارند. آنان اصلاً نمیدانند که اینها چنین پیوند و وابستگیای دارند؛ بلکه ادبیات آنها را شنیدند و خوششان آمد و پذیرفتند. اینها افراد شاخصی هم هستند؛ منتها الآن شرایط این جلسه اقتضا نمیکند اسم آنها را ببرم؛ یعنی برای اینکه فقط اسم آنها را پشتسرهم بگویم، فرصت دیگری میطلبد.
به آستانة انقلاب اسلامی میرسیم. در آستانة انقلاب اسلامی، بهطور طبیعی بدنة اجتماعی بهائیان همچنان موظف میشوند اعلام کنند که ما هستیم؛ اما بالاخره طیفی از اینها هستند که با وجود حرمت تقیه، برای آنها این مجوز را صادر کردند که همچنان تقیه کنند. بنده به دلیل فرصت کم، دیگر دورة سیزدهسالة حکومت هویدا و اتفاقات آن دوران نمیپردازم؛ اما آن طیف در بخشهای مختلف نفوذ کرد. بهائیت یک برنامة دهسالة قبل از انقلاب داشت، از 1332 تا 1342. قرار بود در 1342 بهائیت در ایران رسمیت پیدا کند. بعضی از آنها هم خیلی بلندپروازانه نگاه میکردند. فکر میکردند بهائیت میتواند مذهب رسمی ایران بشود. اینکه نهضت حضرت امام از سال 41 شروع میشود، ولی در سال 42 به اوج میرسد و نوک حملة حضرت امام متوجه آمریکا و اسرائیل و انگلیس و بهائیت میشود، به این علت است که آنها یک برنامة دهساله داشتند. گمان ما این بود که آنها بعد از انقلاب اسلامی دیگر خیلی از این برنامهها ندارند؛ ولی اخیراً دیدم که یک برنامة مفصل تا سال 2020 دارند. این ظاهراً یک برنامة بیستساله است که از سال 2000 شروع شده و تا 2020 ادامه دارد. شبیه آن چیزی که در باغ سلیمانخانة میکده رخ داد و مشخص کرده بودند که کجا باید نفوذ کنند و چه کارهایی باید انجام دهند، تقریباً همان موارد در این برنامه دیده شده است؛ به این صورت که به علمای روشنفکر نزدیک شویم و از اختلافات نظام، از خلأهای قانونی و از فشار حقوق بشری استفاده کنیم. آنان بر جامعة هنری و حضور جدی در بین آنها خیلی تأکید دارند. گفتهاند باید کارگردانان سنی را پیدا بکنیم، بعد اگر شد، آدمهای خودمان را تا این رتبه ارتقا دهیم که در حوزههای هنری حرف اول را بزنند. در بعضی از زمینهها هم مثل لوازم یدکی برخی خودروها، دارو، لنز عینک و خیلی جاهای دیگر، متأسفانه از خلأهای قانونی یا پنهانکاری استفاده کرده و موقعیت برتری را به دست آوردهاند.
بهائیت برای نابودی تشیع در ایران ساخته شد؛ اما وقتی در عملیات مستقیم
و علنی توفیقی نداشتند، روش نفوذ را انتخاب کردند. هر دو فرقه، هم بابیت و هم بهائیت، مشروطة ایران را از مسیر اصلی خودش خارج کردند. در دورة پهلوی، هر دو فرقه موقعیت دارند. پس از انقلاب اسلامی نیز فرقة ضالّه بهائیت فعالیتهای گستردهای را، هم برای به دست آوردن موقعیت در ایران و هم نفوذ در ارکان مختلف، انجام داد.