پویشی در علوم انسانی، سال اول، شماره ویژه‌نامه، پیاپی 3، فروردین و اردیبهشت 1391، صفحات 38-

    نیاز به نقشه راه داریم

    نوع مقاله: 
    ترویجی
    Article data in English (انگلیسی)
    متن کامل مقاله: 

    در گفت وگو با حجت الاسلام والمسلمین دکتر مجتبی مصباح

    برای انتشار کتاب فلسفه تعلیم و تربیت

    (گفت‏وگو از محمد بهمنی)

    اشاره

    اگر واژه آقازاده را از بار منفی‏ ای که این روزها گردش را گرفته، پیراسته کنیم و به معنای شایستگی انتساب برگردانیم، این واژه به‏درستی برازنده جناب حجت‏الاسلام‏والمسلمین دکتر مجتبی مصباح است. او در علم و عمل راه پدر را پی گرفته و افزون بر وارثت حلم و ادب، از خوان پر فیض تربیت و تدریس علامه نیز بهره بسیار برده است. با این همه، دلیل این گفت‏وگو نه آن انتساب و نه این بهرمندی، که انتشار کتابی است با عنوان فلسفه تعلیم و تربیت از ایشان. نگذریم از این‏که آقا مجتبی- در موسسه او را به این نام می‏خوانند- از استادان ممتاز و فعال طرح ولایت است.

     درباره علوم انسانی غربی و اسلامی و دلیل پرداختن به این موضوع برای ما بگویید

    پرداختن به علوم انسانی اسلامی و اهمیت و ضرورت آن، با این پیش فرض مهم همراه است که علوم انسانی موجود نه تنها برای مقاصد ما کافی نیست، بلکه زیان هایی دارد و یا حداقل، نواقصی، که احتیاج به بازنگری در آن را ضرورت می بخشد. به‏نظر می رسد این نقص، به دلیل مبانی ای است که علوم انسانی بر آنها استوار شده است. این علوم عموماً بر پایه پیش فرض هایی استوار می شود که آنها را اصطلاحاً مبانی می گویند. این مبانی به چند دسته تقسیم می شود: مبانی هستی شناختی، مبانی معرفت شناختی، مبانی انسان شناختی و مبانی ارزش شناختی.

    علوم انسانی موجود، بر پایه تلقی های خاصی از هستی انسان و ارزش های انسانی و روش هایی که می شود به آنها معرفت صحیح و موجه پیدا کرد، بنا شده و بر همین اساس هم رشد کرده است. گرچه اختلاف‏نظرهایی میان صاحب نظران علوم انسانی وجود دارد، اما براساس مبانی دینی اختلاف‏نظرهای اساسی با مبانی آنها وجود دارد. اگر بخواهیم علوم انسانی مبتنی بر پیش فرض های قابل قبول و منطبق با دیدگاه های اسلام داشته باشیم، باید در آن مبانی تجدیدنظر کنیم.

    آن مبانی، در علوم انسانی غربی ـ گرچه بر آنها استوار شده اند ـ معمولاً بیان و تصریح نمی شود؛ مگر در فلسفه علوم. بنابراین به نظر می رسد، بازسازی علوم انسانی بر اساس مبانی اسلامی لازم است.

    برای این بازسازی، مهم ترین کار، بازنگری در فلسفه علوم انسانی است. یعنی گاهی می خواهیم مجموعه علوم انسانی را صرف نظر از شاخه های مختلف، ببینیم، و بدانیم مبانی مشترکی که در این ها تأثیر می گذارد چیست تا آنها را بررسی کنیم؛ نظر خودمان را بگوییم؛ مبانی موجود را نقد کنیم و بر اساس آن، بگوییم که علوم انسانی مقبول بر اساس چه مبنایی باید واقع شود؟ این کار به تدوین فلسفه علوم انسانی و نقد و بررسی علوم انسانی غرب احتیاج دارد. گاهی در مبانی شاخه خاصی از علوم انسانی تحقیق و بررسی می کنیم و می خواهیم آن را بازسازی کنیم، مثلاً اقتصاد، مدیریت، تعلیم و تربیت، اخلاق؛ در این صورت باید به فلسفه همان شاخه خاص بپردازیم. یعنی کار اساسی این است که ابتدا فلسفه تعلیم و تربیت را بر اساس مبانی اسلام تدوین کنیم، بر اساس مبانی اسلام، فلسفه اقتصاد اسلامی را بنویسیم، فلسفه اخلاق اسلامی را استخراج کنیم؛ بعد به سراغ آن علم و باید و نبایدهای آن برویم.

    در کتاب فلسفه تعلیم و تربیت اسلامی همین کار انجام شد. این کتاب، مهم ترین رسالتش این است که ببیند تعلیم و تربیت، بر چه مبانی مختلفی می تواند بنا شود؛ یا باید بنا شود، که آن مبانی منطبق با دیدگاه های اسلامی باشد؛ یا برگرفته از منابع دینی باشد.

    یک نوع کار، درباره فلسفه علوم انسانی غربی، کار انتقادی و سلبی است، یعنی ببینیم تعلیم و تربیت غربی بر چه مبانی استوار شده؟ مبانی آنها را بررسی کنیم و مورد نقد قرار دهیم. این کار از جهاتی لازم است؛ هم برای این که بفهمیم ایرادهای آن کارها کجاست، هم برای این که باب مفاهمه باز شود و بتوانیم شبیه آن مبانی را در فلسفه مضاف خودمان بسازیم و بدانیم چه چیزهایی باید به آن اضافه شود. افزون بر این، یک کار اثباتی هم لازم است؛ برای این که بتوانیم علوم انسانی اسلامی را بسازیم، صِرف نقد فلسفه مضاف غربی کافی نیست، باید جایگزین آن را هم ارائه کنیم. هم مبانی اسلامی را بیان کنیم، هم بر اساس آن بگوییم چگونه آن علوم انسانی قابل بازسازی است.

    در این کتاب، سعی شد آن وجه اثباتی بیشتر انجام شود و در واقع بدون این که نظر مستقیمی به تعلیم و تربیت رایج داشته باشیم، مستقیماً درباره فلسفه تعلیم و تربیت اسلامی بحث کردیم.

    وقتی صحبت از علوم انسانی بومی یا اسلامی می شود، می گویند علوم انسانی به طور مطلق می تواند با در نظر گرفتن تفاوت های فرهنگی، جواب گوی همه فرهنگ ها باشد. آنها برخی از مشخصه های تأثیرگذار مثل اقلیم، فرهنگ های خاص، عادات و سنن خاص را در نظر می گیرند؛ آیا این باعث نمی شود بی نیاز از یک کار بومی شویم؟

    اولا تفاوت های فردی و اجتماعی افراد برای مثال تفاوت های اقلیمی، معلوم نیست در همه علوم انسانی تأثیر داشته باشد؛ ثانیاً اگر هم تأثیر داشته باشد، به عنوان بخشی از عوامل مؤثر است. در واقع تفاوت های افراد و گروه ها مربوط می شود به مبانی انسان شناختی علوم انسانی، یعنی یکی از مؤلفه هایی که ممکن است در همه علوم انسانی یا بعضی از آنها به عنوان مبنا مؤثر باشد، لحاظ تفاوت های فردی و شرایط اجتماعی انسان است؛ که مثلاً در تعلیم و تربیت باید به آنها توجه شود. اما همه مبانی تعلیم و تربیت یا مبانی علوم انسانی، این ها نیست و حتی همه مبانی انسان شناختی این ها نیست.

    ممکن است در انسان شناسی، مبانی مشترک با غربی ها داشته باشیم؛ اما ممکن است معتقد باشیم افراد انسانی ویژگی های خاص دارند، تفاوت هایی در نیازهایشان هست که در برخی علوم انسانی باید به این تفاوت ها توجه شود یا جوامع انسانی برحسب این که چه فرهنگی دارند، یا در چه منطقه و اقلیمی زندگی می کنند، نیازهای متفاوتی داشته باشند؛ این یک مبناست که ما در برخی از علوم انسانی باید به این تفاوت ها توجه کنیم: در سیاست گذاری، در برنامه ریزی، در تفاوت گذاشتن بین مسئولیت ها و...، اما علوم انسانی تنها بر پایه این مبانی مشترک استوار نیست.

    مبانی دیگری در همه علوم انسانی و به ویژه در تعلیم و تربیت تأثیر دارند، که در آنها با مبنای غربی ها تفاوت وجود دارد. این تفاوت هم در مبانی انسان شناسی است، هم در جاهای دیگر. مثلاً در بحث انسان شناسی ما معتقدیم که انسان، ساحتی دارد به نام روح، که این ساحت جاودانه باقی می ماند و برای آن زندگی ابدی، این زندگی دنیوی او مؤثر است. یعنی همه ساحت هایی که ما برای انسان در این دنیا در نظر می گیریم، در آن ساحت معنوی و روحی تا ابد باقی انسان، تأثیر دارد.

    طبیعی است که همه علوم و به خصوص علوم انسانی، هدف عامی دارند و درصددند زندگی سعادت مندانه ای را برای بشر فراهم کنند. وقتی آن هدف کلی در نظر است و همه می خواهند در خدمت آن هدف کلی درآیند، آن گاه تلقی ما از انسان و سعادت او و ارزش های انسانی، در تدوین علوم انسانی تأثیر می گذارد. مثلاً در تعلیم و تربیت، آیا در پی اولویت بخشی به پرورش جسم، رفاه و امنیت انسان در زندگی دنیوی هستیم یا به بینش های توحیدی، اعتقادات و ایمان او باور داریم؟ مسائل معنوی اهمیت دارد یا نه؟ مسائل معنوی در زندگی انسان چه جایگاهی دارند؟ در عرض مسائل مادی هستند یا نه؟ در آموزش های عمومی، باید بیشتر روی چه چیزهایی تأکید کنیم؟ آیا مباحث دینی و اعتقادی صرفاً مباحث تاریخی هستند؟ یا مباحث تخصصی مخصوص افراد و گروه های خاص؟ یا از نیازهای خاص هر انسانی است؟

    انسان از آن جهت که موجودی است که می خواهد باقی بماند، نیازمند تربیت های روحی در بعد معنوی است و این حاصل نمی شود جز از راه عمل کردن به یک دین. این ها باید جزو آموزش عمومی قرار گیرد.

    پس آن پیش فرض های انسان شناختی، تأثیر می گذارد. این که تفاوت های اقلیمی و بومی وجود دارد، می تواند در اینکه ما برحسب نیازهای اقلیمی، نیازهای فردی و اجتماعی بخش هایی را از هم جدا کنیم، مؤثر باشد. ممکن است اولویت های ما تغییر پیدا کند و برنامه ریزی های ما در تعلیم و تربیت عوض شود.

    پیش فرض هایی هم هست که غربی ها اصلاً قبول ندارند و آنها را در طراحی نظام های تعلیم و تربیت موثر نمی دانند. ما با آنها در این جا اختلاف داریم و آن پیش فرض ها بیشتر مدنظر ماست.

    مجموع مبانی مؤثر در علوم انسانی را می توان به دو دسته تقسیم کرد: برخی مبانی که مشترک است؛ یعنی از آن جهت که مسلمانیم به این ها معتقد نیستیم؛ بلکه از آن جهت که روش علمی مشترک بین خودمان و آنها است، قبول داریم. روش تجربی اقتضا می کند و ما آن مبانی را می پذیریم. یک مبانی مختص هم داریم که ما از آن جهت که معتقد به اسلام هستیم و دین اسلام آن مبانی را می پذیرد، از آنها متمایز می شویم. مثلاً مرجعیت دین، مرجعیت قول معصوم، استفاده از روش نقلی برای بررسی بعضی از مسائل؛ این ها چیزهایی است که کسی که اعتقاد به دین اسلام و قول معصوم ندارد، طبیعتاً این مبنا را نمی پذیرد.

    تأثیر مباحثی مثل دین به طور خاص در روش و نتایج علوم انسانی که به دست می آید، چیست؟ در بعضی از گرایش های پست مدرن که دنیای مدرن را نقد می کنند یا حتی دوره های رمانتیک، انتقاد داشتند که شما خیلی ماشینی شدید و بعضی از ساحت های دیگر را هم باید در نظر بگیرید توجه به تأثیر مباحث معنویت گرا افزایش یافته است. یعنی در واقع یک شاخه ای از همین درخت علوم انسانی موجود را یا هرس می کنند یا به آن پیوند می زنند. یعنی سهمی برای دین در مباحث علوم انسانی قرار می دهند

    این بستگی دارد به تعریف ما از دین. آیا مقصود ما از دین، حالتی معنوی است که از هر راهی حاصل شود؟ یا دین حقیقتی است مبتنی بر باورهایی مطابق با واقع؟ دین شامل ارزش هایی است که انسان باید به آن برسد؛ آن هم از راه خاصی که باید برای بشر تبیین شود و عقل و تجربه او، به آن دسترسی ندارد.

    دین به معنای آیین زندگی که معنای عامی است، ممکن است اقتضائاتی داشته باشد. وقتی غرب به این دیدگاه خشک درباره انسان رسید، که انسان موجودی صرفاً مادی با نیازهایی از همین جنس است، به بن بست هایی در ابعاد روحی و روانی رسید. اگر انسان بخواهد همین زندگی مادی و ماشینی را دنبال کند به گره های کوری در زندگی روحی خود برای برآورده کردن آن نیازها می رسد.

    در نتیجه به این که معنویت را هم در کنار ابعاد وجودی انسان دخیل کند، احتیاج پیدا کرد. یعنی افزون بر جسم، بعد روحی انسان را هم در نظر گرفت، و روح را نه به معنای اصطلاح دینی و فلسفی اسلامی، بلکه به معنای مصطلح در روان شناسی یعنی روان پذیرفت و بعد دستورالعمل هایی صادر کردند و بخش هایی به ارزش های انسانی افزودند.

    اما این بُعدی که آنها به عنوان بعد روانی می شمارند و ویژگی هایی که برای آن می آورند، برای این که همه ابعاد وجود انسانی را پوشش دهد، کافی نیست. بُعد دینی به معنای خاص آن، بعدی است که می خواهد انسان را به سعادت ابدی برساند. بر اساس اعتقادات اسلامی، صرف این که کاری کنم که حالت پریشانی نداشته باشم، یا نیاز عاطفی من با یک موجود متعالی به نحوی برآورده شود، انسان به سعادت ابدی نمی رسد. اگر دچار پریشانی شوید، بروید گوشه ای بنشینید و فرض کنید خدایی هست، مقداری گریه کنید، تخلیه روانی می شوید. این، همان نیازهای روانی را برآورده می کند، ولی آیا انسان را به سعادت ابدی می رساند؟ یعنی به خاطر این که گوشه ای نشستید و گریه کردید، به بهشت می روید؟ هرگز! با این بعد نیاز اساسی انسان برآورده نمی شود.

    این مبانی به زندگی انسان برمی گردد. یعنی وقتی زندگی انسان محدود به دنیا شد، وقتی ارتباط او با خالق هستی نادیده گرفته شد، وقتی بحث معاد و فرجام زندگی انسان مورد قبول نبود، طبعاً مبانی ای هم که اتخاذ می کنید، محدود به این زندگی انسان می شود. در این صورت، در بعد معنوی که شامل بعد دینی هم می شود، دین به عنوان یکی از ابعاد زندگی عاطفی انسان خواهد بود. در این بُعد زندگی که طبعاً از روش های مختلفی قابل ارضاست، روش های تربیتی آن هم متناسب با خودش است. این است که در تعریف دین اسلام می گوییم مجموعه ای از باورها، ارزش ها و احکام عملی که حقیقتاً در سعادت ابدی انسان مؤثر است؛ نه فقط تأمین نیازهای عاطفی و روانی. بنابر این که زندگی محدود به دنیا باشد، نیاز معنوی یک نیازی است که اگر برآورده نشود مانع انجام کارهای اصلی انسان می شود. یعنی اصل این است که انسان در بعد اقتصاد، رفاه، امنیت و سلامت جسم رشد کند و به اهداف دنیوی و مادی خودش برسد. گاهی موانعی پیدا می شود که یکی از آن موانع، روحی و معنوی است. باید به آن هم، در نحوه ارزش گذاری، اولویت بندی، دسته بندی این نیازها و تعیین دامنه نیازهایی که مربوط به بعد روحی انسان می شود، توجه کرد. باز هم آن مبانی هستی شناختی، ارزش شناختی، انسان شناختی و معرفت شناختی دخیل هستند.

    وقتی وحی را به عنوان یک روش معرفت نپذیریم، خدا را به عنوان موجود حقیقی باور نکنیم، رابطه حقیقی انسان را با خدا نپذیریم و ارزش ابدی را به عنوان ارزش اصیل نپنداریم، همه آن دستورالعمل ها، روش ها و توصیه ها محدود می شوند به همین زندگی دنیا و چه بسا در تعارض با زندگی آخرت.

    آن مبانی اسلامی باید این ها را هم تصحیح کند. در عین حال که به بعد روانی ـ به آن معنای خیلی سطحی که غرب به آن معتقد است ـ باید پرداخته شود. مثلاً باید به مسائل مربوط به اضطراب، هیجان، ترس و امید و این حالت های اساسی که در روان آدمی است، پرداخته شود، باید به نیازهای اصیل و متعالی هم بپردازیم.

    نیازهای متعالی حقیقی ما به روح ابدی مان مربوط می شود، مثل نیاز به ارتباط با خدای حقیقی؛ عبادت خدای متعال حقیقتاً باعث رشد و کمال انسان می شود. اگر این حالت در خدمت پرستش بت قرار گیرد، ممکن است آن بعد روانی را تأمین کند، ولی درست برعکس راه حقیقی انسان است. یعنی انسان را از مقام انسانیت تنزل می دهد و باعث بدبختی ابدی او می شود.

    از این جهات، علوم انسانی اسلامی بر اساس مبانی انسان شناختی، کاملاً جدا می شود و مغایر با علوم انسانی غربی است. برای مثال در بحث اخلاق نمی توانید توصیه کنید که افراد هر دینی داشته باشند، فقط حس عبادت به خودشان بگیرند! آیا این کافی و مطلوب است؟! یا نمی توانید در بحث تربیتی، از هر روشی برای تخلیه هیجانات معنوی استفاده کنید.

    با توجه به این که فلسفه وجودی علوم انسانی غربی تأمین زندگی انسان است، یعنی وقتی وجود خدای حقیقی را انکار می کند، در این توهم است که چنین خدایی انسان را محدود می کند و برای رفع این موانع و رسیدن به زندگی سعادتمند، چاره جویی هایی کرده است. چقدر از این چاره جویی ها ـ با حذف قید «هر» و «همه» ـ در رفع آن نیازها مفید بوده است؟

    این که با چه روش هایی می توانیم در علوم انسانی پیش برویم و هرکدام از این روش ها چقدر ارزش دارد، بخشی از مباحث معرفت شناختی ماست. وقتی روش تجربی را به عنوان روش اصلی پذیرفتید و ارزش معرفتی روش های دیگر را انکار کردید، تجربه برای شما همه کاره می شود. تجربه های چند صد ساله حداکثر می توانند چند صد سال دیگر کامل شوند، ولی راه همین است. برای این که بتوانید نسخه بهتری برای سعادت انسان تهیه کنید، نمی توانید از چارچوب تجربه خارج شوید چرا؟ چون به عنوان یک مبنای معرفت شناختی پذیرفته اید که تنها راه وصول به حقیقت، تجربه است. اگر قید «تنها» را هم حذف کنید و بگویید «یکی از راه های سعادت این است»، در واقع مبنا را عوض کرده اید.

    منحصر بودن روش معرفت حقیقی به یک یا چند راه یا منحصر نبودن به آنها یکی از مبانی معرفت شناختی است. وقتی کنار راه تجربه، روش تعقل را گذاشتید، کنار این راه، وحی را گذاشتید، وحی یکی از منابع شما می شود. اگر وحی گفت برای سعادت انسان باید این راه را پیمود، چون بر این باورید که وحی ارزش قطعی دارد، آن را بر روش تجربی ظنی ترجیح  می دهید.

    بنابراین جایی که دست تجربه نمی رسد، یا جایی که تجربه به نحو ظنی حکم می کند و وحی به نحو قطعی، آنجا از دستاورد نقل و وحی استفاده می کنید و آن را در علوم انسانی معتبر می دانید. توصیه می کنید که برای وصول به سعادت این کار را انجام بده. یعنی تأیید کرده اید که علوم انسانی ساخته شده بر پایه غیر دینی، ناقص و چه بسا غلط است. صرفاً با توسعه تجربه نمی توانید مشکل خود را حل کنید. بر اساس این مبنا حتماً باید از روش های معرفتی دیگر استفاده کنید؛ اما یک تجربه گرا از ابتدا خودش را محصور کرده که فقط باید در چارچوب تجربه حرکت کند.

    این که چقدر می توانیم از دستاوردهای دیگران استفاده کنیم، بستگی دارد به مبنای معرفت شناختی، که چقدر برای روش های معرفت زا ارزش قائلیم و چقدر می توانیم به آنها اکتفا کنیم و ارزش تجربه در نظام معرفت شناختی ما چقدر است؟ و اگر  با روش های دیگر معرفت، تعارض داشت چه باید کرد؟ در آن محدوده ای که روش تجربی را معتبر می دانیم، از آن دستاوردها حتماً استفاده خواهیم کرد؛ حتی برخی از دستاوردهای تجربی جزء مبانی می شود.

    مبانی لزوماً نباید صرفاً عقلی یا وحیانی باشند. در بحث روشی یا بحث معرفت شناختی بستگی دارد که روش های معرفت زای معتبر را چه می دانید؟ بر اساس آن می توانید در سایر مبانی از دستاوردهای آن علوم با همان روش ها استفاده کنید. پس به طور کلی این که ما چه مقدار و تا چه حدودی می توانیم از دستاوردهای بشری غرب استفاده کنیم، یکی از مبانی معرفت شناختی است. و نیز این که آیا این کافی هست یا خیر؟ و آن چه محصول روش های آنهاست، از نظر ما چقدر اعتبار دارد؟ یقینی است یا غیر یقینی؟ قابل تغییر و توسعه هست یا نه؟

    آن چه به عنوان نظام آموزشی در آموزش و پرورش کشور ما که تابع اسلام هم هست، پذیرفته شده، چه نسبتی با فلسفه آموزش و پرورش اسلامی در صحنه واقعیت که فرزندان ما درس می گیرند، دارد؟ اگرچه همه این بچه ها مبانی اعتقادی و وحیانی را قبول دارند؟

    برای فهمیدن آن تطابق نیاز به فلسفه به عنوان نقشه راه داریم. بدون اینکه آن نقشه مهندسی دقیق را داشته باشیم، نمی توانیم قضاوت کنیم که این با آن چه نسبتی دارد؟ مقایسه وقتی ممکن است که هر دو را داشته باشیم. آنچه الان داریم همین واقعیتی است که اجرا می شود، یعنی طرح مصوبی است که بر اساس آن عمل می شود؛ اما قضاوت درباره این که این طرح چقدر برگرفته از فلسفه ما و چقدر مطابق با مبانی مورد قبول ماست، مربوط به وقتی است که آن مبانی را تبیین کنیم و بگوییم بر اساس آن فلسفه باید طرح تعلیم و تربیت این گونه باشد.

    متأسفانه بنای تعلیم و تربیت در کشور ما بر اساس این طراحی دقیق نبوده است. نهادهای اجتماعی عمدتاً این گونه هستند که نمی توان منتظر ماند تا کار عمیق و دقیق فلسفی انجام شود، بعد تأسیس شوند. کارهای اجتماعی مثل همه کارهای انسانی نیاز دارند راه خودشان را بروند. بنابراین برای تأسیس، معمولاً در عمل چاره ای نداریم که از چیزهایی که فکر می کنیم مناسب هستند استفاده کنیم. حتی گاهی مجبور می شویم از چیزهایی که می دانیم نامناسبند، ولی جایگزینی نداریم، استفاده کنیم، ولی قطعا باید در این راه تلاش کرد. وقتی پزشک متخصص نداریم باید تمهیدی بیندیشیم تا این پزشکان تربیت شوند و روی اصول طبابت نسخه بپیچند.

    ما دانشگاه را از کجا آورده ایم؟ مدارس جدید و شیوه های جدید آموزشی را از کجا آورده ایم؟ تقریبا بیشتر آن به تقلید از غرب است. بعضی از موارد ممکن است خیلی واضح بوده که اشکال دارد، مثلاً یک ماده درسی را لازم دانستیم اضافه شود، یک سر و صورتی به آن دادیم. اصلاحات جزئی هست، اما اصلاحات اساسی نیست.

    تصحیح و اصلاح و بازسازی اساسی، این است که ما برگردیم و ببینیم که اصلاً آن مبنا که ساختمان روی آن بنا شده، باید چگونه باشد و آنها را از اول اصلاح کنیم. این احتیاج به طرح و نقشه جامع دارد.

    اینکه مسئولان آموزش و پرورش شاید چند سال قبل به فکر این افتادند و خدمت مقام معظم رهبری هم برای اصلاح ساختار آموزش و پرورش پیشنهاداتی داشتند. ایشان همین نکته را فرمودند که شما فلسفه آموزش و پرورش را بیاورید. فلسفه تعلیم و تربیت را بیاورید. اگر پیشنهاد می دهید این باید این طور شود، به چه دلیل؟ بر چه مبنایی؟ آن مبانی را بررسی کرده اید؟ از کجا می گویید اگر این طور باشد، حتما بهتر می شود و اصلا بهتر بودن یعنی چه؟ هدف و ملاک چیست؟ این ها وقتی مشخص نیست، اصلاحات و پیشنهادها هم روی هواست. ممکن است درست باشد، ولی ممکن است اینطور نباشد.

    چرا از تعبیر تعلیم و تربیت به جای آموزش و پرورش استفاده می کنید؟

    تعلیم و تربیت در فرهنگ اسلامی معنای عامی دارد. آموزش و پرورش که تقریباً ترجمه فارسی تعلیم و تربیت است، به عنوان نامی برای یک نهاد خاص به کار می رود که وزارت خانه خاصی متکفل آن است و در واقع، آموزش و پرورش افرادی را، در سنین خاص و به طور عمومی و برنامه ریزی شده، به صورت رسمی عهده دار است، یعنی تعلیم و تربیت رسمی در سنین خاصی را ما آموزش و پرورش می گوییم. مثلا آموزش عالی یا آموزش غیر رسمی را آموزش و پرورش نمی گوییم. در حالی که صدا و سیما یا خانواده هم عهده دار تعلیم و تربیت هستند. به این ها نمی گوییم آموزش و پرورش؛ نهاد آموزش و پرورش فقط همان است که وزارتخانه خاصی مسئول آن هست. گرچه به لحاظ لغوی این ها ممکن است یکی باشند، اما معنای اصطلاحی آنها متفاوت است.

    اما تعلیم و تربیت عام است؛ شامل هر نوع آموزش و پرورشی می شود؛ چه رسمی، چه غیر رسمی و همه سنین را می تواند شامل شود. نهادهای متنوعی هم می توانند عهده دار آن شوند؛ اعم از خانواده، نهادهای دولتی یا حتی نهادهای غیر دولتی، کتاب ها، مجلات، روزنامه ها، فیلم ها، حوزه، مؤسسات فرهنگی؛ این ها همه در کار تعلیم و تربیت به معنای عام دخیل هستند.

    گویا کتاب و مباحث تحقیقی شما، موضوع کار تنظیم سند ملی آموزش و پرورش قرار گرفته بود؟

    زمانی که قرار بود سند ملی آموزش و پرورش تدوین شود، به این نتیجه رسیدند که باید فلسفه تعلیم و تربیت به نحو کلی تدوین شود و سپس سند بر اساس آن نوشته شود. چون اهداف و سیاست ها باید معلوم باشد و در سند ذکر شود. تدوین فلسفه تعلیم و تربیت به گروه های مختلفی ارجاع و کار مفصلی هم انجام و سند بر اساس همان تدوین شد.

    پیشنهادی هم به مؤسسه امام خمینی شد که کار فلسفه تعلیم و تربیت زیر نظر آیت الله مصباح مستقلاً انجام شود. ایشان فرمودند اگر آموزش و پرورش هم این کار را نخواهد، این کار را در اولویت می دانیم. یکی از مهم ترین کارهایی است که معتقدیم باید انجام شود. اگر آموزش و پرورش به عنوان کارهای رسمی، مایل به همکاری با ما بود و این طرح را به عنوان طرح مورد نیاز خودش واگذار کرد، برای آنها انجام می دهیم؛ اگر نه، برای خودمان به عنوان کار پژوهشی که لازم می دانیم، انجام می دهیم.

    پس از برگزاری جلسات، وزارتخانه استقبال کرد و مقرر شد مؤسسه این کار را انجام دهد. کار نهایی در دی ماه سال 1389 به آموزش و پرورش ارایه شد. اما متأسفانه فعالیت های مربوط به چاپ و ویراستاری، طولانی شد و عملاً پس از تصویب سند، از چاپ خارج شد؛ گرچه نسخه اولیه آن برای خیلی از صاحب نظران فرستاده شد، ولی مبنای کار، در سند ملی قرار نگرفت و کاری که وزارتخانه به طور گسترده اقدام کرده بود و گروه های مختلفی هم درگیر آن بودند، مبنای کار قرار گرفت.

    البته نمی خواهیم بگوییم کار نادرستی است؛ اما ما برای کارمان به آنها هم توجه داشتیم، یعنی آن فلسفه تعلیم و تربیت که پشتوانه سند هست، مورد بازبینی دوستان قرار گرفت و از آن هم استفاده کردیم. نکاتی که به نظر می رسید باید بیشتر بر آن تأکید شود، به خصوص در بحث مبانی و بعضی از بخش هایی که در فلسفه های دیگر نیامده بود، سعی کردیم بیشتر به آنها بپردازیم. به نظر می رسد این کتاب از این جهات کامل تر است، ممکن هم هست مزیت هایی در آن طرح های قبلی باشد. بخش هایی را که ما دیدیم آنها انجام داده اند خیلی وارد آن مباحث به صورت گسترده نشدیم.

    سند آموزش و پرورش چه نسبتی با کار شما دارد؟

    نسبت عام و خاص من وجه؛ یعنی می تواند بعضی از این مبانی در آنها هم دخیل باشد؛ اما نه همه آن. فکر می کنم اگر می شد از این کار برای تدوین سند استفاده شود، کار کامل تری به وجود می آمد.

    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    (نویسنده تعیین نشده).(1391) نیاز به نقشه راه داریم. دو فصلنامه پویشی در علوم انسانی، 1(0)، 38-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    (نویسنده تعیین نشده)."نیاز به نقشه راه داریم". دو فصلنامه پویشی در علوم انسانی، 1، 0، 1391، 38-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    (نویسنده تعیین نشده).(1391) 'نیاز به نقشه راه داریم'، دو فصلنامه پویشی در علوم انسانی، 1(0), pp. 38-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    (نویسنده تعیین نشده). نیاز به نقشه راه داریم. پویشی در علوم انسانی، 1, 1391؛ 1(0): 38-