علی شکوه بی کران حقیقت ناب
Article data in English (انگلیسی)
اشاره
پژوهشگر و نویسنده سنى مذهب، سال ها در پى دریافت حقایق تاریخى بوده و آن گاه که در زوایاى گسترده تاریخ اسلام، با پیشوایى بزرگ و مظلوم آشنا شده است، این شهامت و شجاعت را داشته که کتاب هایی در عظمت و قدر پیشواى ستم دیده و مظلومِ تاریخ به نام «الامام على بن ابى طالب» و «السقیفه و الخلافه» بنویسد. این شخصیت «استاد عبدالفتاح عبدالمقصود» از محققان بزرگ و نویسنده برجسته مصرى است. در این صفحات، گلچینى از حقایق تاریخى را از زبان و قلم این دانشمند فرهیخته آورده ایم:
«بررسى و احاطه بر موهبت ها و فضایل خدادادىِ [امام على علیه السلام] دشوارتر است. نمى بینید که هر گروهى او را از خود مى داند و هر طائفه اى او را به خود نسبت مى دهد و هر مکتب فکرى مى خواهد که غیر او را در میدان هاى حکمت و دانش ناتوان معرفى کند و دیگر مذاهب و نظریه ها را در مقابل او به کنار اندازد؟ آیا در بین دانشمندان کسى را سراغ داریم که بمانند امام داراى علوم ربّانى و بشرى باشد؟ او تنها کسى است که با چکیده اى از دانش الهام بخش بارورش، ریشه درخت دانش را آبیارى کرده و ساقه اش را رشد داده و شاخسارش را نیرو بخشیده و برگ هایش را سرسبز نموده و شکوفه هایش را طراوت بخشیده و میوه هایش را بارور کرده و آنها را براى چیدن در دسترس [همگان] قرار داده است.»
«منزلت و مقام على بن ابى طالب در اسلام و در پیشگاه رسول خدا بالاتر و برتر از آن است که با مقیاس خویشاوندى سنجیده شود؛ زیرا آن چه به دست آمده، از کمالات و امتیازات او و چکیده و نتیجه پیکار و مجاهدات آن بزرگوار براى پیشبرد و اعتلاى نام و آیین خداوند بود. بنابراین، بیهوده نیست که رسول خدا او را برگزیده باشد و بیهوده نیست که پس از هجرت، از بین تمام خویشاوندان و صحابه بااخلاص فقط او را برادر خود خوانده باشد. بیهوده نیست که او را براى ابلاغ سوره «برائت» که تمام تعهدات با مشرکین را نقض مى کرد، انتخاب کند... آیا در بین تمام جهانیان کسى هست که پس از پیامبر، فضایلى هم چون فضایل على داشته باشد که پایه هاى شخصیت منحصربه فرد او را تشکیل دهد و از عظمت و بزرگوارى و از گسترش و اشتهار به جایى برسد که زبان از بیانش عاجز و از شمارش اش ناتوان باشد؟!»
«آیا جز پیامبر صلى الله علیه و آله و خدیجه کسى از على به اسلام نزدیک تر بود؟ آیا در تمامى عرب کسى که به خاندانى شریف تر و بزرگوارتر منسوب باشد، غیر از او مى توان یافت؟ آیا خاندانى پاکیزه تر و گرامى تر و آبرومندتر و ارزشمندتر از خاندان على ـ که نبیره هاشم و نواده عبدالمطلب و فرزند ابى طالب بود ـ مى توان یافت؛ همان هایى که ریاست و آقایى بر قریش را یکى پس از دیگرى با عزت و فضیلت و بزرگوارى در دست داشتند؟ آیا در بین مردم کسى که پیوند و خویشاوندى و نزدیکى اش به پیامبر بیشتر از او باشد وجود داشت؟ که او برادر، پسر عمو، تربیت یافته دامان و برگزیده و دوست او و همسر زهراى او و پدر دو نواده او بود.»
«محبت امام نسبت به پیامبر، محبت برادر نسبت به برادر، پسر به پدر، تربیت یافته به مربى، شاگرد به راهنما، پناهنده به پناه دهنده و برگزیده نسبت به گزیننده بود... کسى در این افتخارات بر او پیشى نجسته و پس از او نیز کسى نتوانسته است خود را به او برساند. او بى نظیر و بى مانند است. این عزت و شرف در میان همگان و اطرافیان تا پایان جهان و فرجام روزگاران، تنها از آنِ على و فرزندان اوست که ایشان، و نه هیچ کس دیگر، فرزندان خونى پیامبرند. آنان از طریق مادر بزرگوارشان، زهرا، به شریف ترین مخلوقات خدا، پیامبر صلى الله علیه و آله وابسته اند.»
«عموم مردم اطمینان داشتند که جانشینى صاحب رسالت، ضرورتا در خاندانش ادامه داشته و باقى خواهد ماند؛ زیرا هیچ شک و تردیدى نداشتند که ولایت بر مسلمین پس از پیامبر به على بن ابی طالب خواهد رسید و این نه فقط از آن روست که وى داماد و خویشاوند حضرتش است، بلکه به جهت ارزش و فضیلت اوست. مردم او را گنجینه دانش، جایگاه راز، هم راز دل، هم آهنگ با اندیشه، پناهگاه فرمان و امر رسول خدا و بى هیچ نزاع و جدل شایسته ترین فرد از خاندان و امت پیامبر براى سرپرستى و حکومت بر مسلمانان مى دانستند.»
«آرى، بیعت سقیفه بدان گونه که انجام گرفت از آغاز تا انجام اش چنان به نظر مى رسد که یک بیعت بى مقدمه بود و فرصتى براى بررسى و گرفتن آراء و نظریات به صورت آزاد نبود تا نشانگر گزینشى راستین و انتخابى دقیق باشد. آن گاه مردم ـ بدون آن که تشخیص درست داشته باشند ـ براى عقد بیعت و بستن قرارداد به سوى آن شتافتند.»
«با آن که مردم دست در دست ابوبکر گذاردند؛ بعضى از روى میل و رغبت، برخى از روى اکراه و ترس، دسته اى به خاطر حسادت و تعصب، عده اى به خاطر تسلیم در مقابل عمل انجام شده و گروهى با انگیزه مال دوستى و به طمع سهیم شدن بود. چیزى که نمى توان از آن غافل شد این است که چنان به نظر مى رسد که بیعت در سقیفه از روى درک و سنجش قوى و به صورت آشکار نبود و فراگیرى و شمول نداشت، بلکه بر طبق اسناد و مدارک این بیعت با شتاب انجام گرفت و به اندازه کافى شهود و گواهانى نداشت و چندان مورد تأیید نبود...»
«هیچ دلیل و اثر و روایت و حدیثى در این باره نرسیده است که ابوبکر و عمر، وارث علوم غیبى و تعالیم و تفسیر باطنى از پیامبر بوده اند. آنان فقط مختصرى از احکام ظاهرى شریعت را دارا بودند و هم چون تمام خلفا و سردمداران بعدى حکومت اسلامى، خلافت خود را به همان شؤون ظاهرى اداره مملکت و دخالت در امور عمومى مردم منحصر مى دانسته و سلطنت دینى خود را نیز به تنفیذ احکام ظاهرى شریعت بر طبق فهم خود یا فهم دانشمندان امت، محدود مى کرده اند. بر اساس این تفکر چنین به نظر مى رسد که آن عقیده اى که پایه خلافت على را بر علم به هر دو چهره باطنى و ظاهرى وحى و تطبیق و پیاده کردن هر دو بخش آن مى نهد داراى اعتبار بیشترى است و بهتر مى توان آن را در راستاى حکومت حقیقى پیامبر دانست.»
«اما مسأله «شورا» ـ که گفته اند ابوبکر برطبق آن به خلافت رسیده است و براى گزینش خلیفه، اصلى استوار به حساب مى آید ـ یک مبدأ و اصل لاحقّ است که پس از وصیت مطرح شده و در همان آغاز جانشینى پدید نیامده و بعدها در ذهن ها جاى گرفته است. به گمان ما گسترش این تفکر به منظور توجیه و تثبیت رخدادهاى آن ایام بوده است؛ همان توجیهى که مى خواست به گزینش خلیفه، وِجهه اى شرعى و مردمى بدهد و این اختیار و انتخاب را به اجماع امت و یا به اصطلاح زمان ما، به خواست ملت مستند سازد.»
«در چهره اى که تاریخ ترسیم مى کند این نکته پنهان نیست که ابوبکر و عمر به روشنى مى دانستند که خلافت شایسته و برازنده اندام چه کسى است و به چه کسى باید برگردد و بر فرض که نمى خواستند به آن چه از زبان پیامبر شنیده بودند استناد کنند، به مقتضاى فضیلت و سبقت و بلندآوازه بودن بین مسلمانان مى دانستند که علی، بعد از پسر عموى گرامی اش، شایسته ترین فرد نسبت به امر خلافت و جانشینى است. این دانستنِ آنان مانع از آن نبود که به سوى او بشتابند و چیزى را به وى واگذار کنند و دست در دستش بگذارند؛ چه این کار را از روى اختیار کنند یا اضطرار، عمدا و از روى دلخواه باشد، یا موقعیت و اوضاع آنان را بر این کار وادارد، ولى در چهره ترسیم شده تاریخ ـ یا حداقل در نظر اکثر مورخان ـ خود را بدین گونه نشان دادند که حق معلوم و مسلم على بن ابى طالب را انکار کردند.
طرفداران آنان از این گونه رفتار که خود موجب جنجال و پراکنده شدن آراء و پیدایش فرق اسلامى و شعله ور ساختن جدال و گفت وگو گشت، چگونه دفاع مى کنند؟»
منبع
عبدالفتاح عبدالمقصود، خاستگاه خلافت، مترجم: دکتر سیدحسن افتخارزاده، تهران: نشر آفاق، 1376.