آن روز که تو بیایی
Article data in English (انگلیسی)
محدثه همایونى
بى تو اى تنها مسافر شهرِ دل من، معناى عشق را نمی فهمم. بى تو اى تنها پرستوى آسمان باورم، معناى کوچیدن را نمی دانم. در آغاز هر آدینه به امید ظهورت خانه دلم را آب و جارو مى کنم و گل هاى انتظار را مى چینم، اما بى تو تمام گل ها پژمرده مى شوند. گل ها بى رنگ و بی رونقند ؛ چرا که همه زیبایى ها با تو و در کنار تو زیباست.
مولایم! چه بسیار خزان هایى که رفتند و چه بسیار بهارانى که در پى آن آمدند، اما دل پرآشوب ما آرامش نیافت؛ مدام در انتظار به پایان رسیدن خزان هجران تو و آمدن بهار وصالت هستیم. پس بیا و دل بى قرار ما را قرار باش؛ بیا و مهر و خلوص را برایمان معنا کن؛ چرا که در سایه ظهور تو، کوچیدن از دنیاى مادیات و پیوستن به حق معنا می یابد.
مولای من! دلم هر روز بى قرارى مى کند. آواره دوردست ها مى شود تا شاید گمشده اش را بیابد، اما هنوز حتى لحظه اى روى زیبایت را ندیده و به آرزوی خویش نرسیده است. کاش مى دانستم کجایى و کجا مى توانم ظلمت سراى دلم را با دیدنت چراغانى کنم. تا به کى بخوانم: «لَیتَ شِعرى أینَ استقرَّتْ بکَ النَّوى» و جوابى نشنوم؟
بیا که ظلمت و غفلت همه جا را فرا گرفته و یارانت در غم آتشین هجران تو مى سوزند و هر لحظه آرزوى ظهورت را مى کنند تا بیایى و با عدلت پرفروزت، ظلم را ریشه کن کنى. بیا و کشتى توفان زده وجودمان را که به ِگل نشسته به دریاى سعادت برسان.
آن روز که تو بیایى، بوم غم از بام دل پر خواهد زد و کبوتر سپید شادى در آسمان هستى، شکوه پرواز را دگربار نظاره گر خواهد شد. آن روز که تو بیایى، دست هاى تشنه محبت، سیراب عطوفت نگاهت خواهند شد و طراوت گل هاى مهر، کشور عشق را شکوفه باران خواهد کرد. آن روز که تو بیایى، دلم وسعت عشق را دوباره باور خواهد کرد و صداى سبز رویش به گوش هر درخت، ترانه بهاران را زمزمه گر می شود و صنوبرها در قیام قامتت همیشهِ ایستادن را خواهند آموخت.
حال به امید آن روز، گل هاى انتظار دلم را که هر روز غنچه اى نو مى دهند مى چینم و بر برگ برگش با قلم امید و به رنگ سرخ می نویسم:
اى تنها امید منتظران
پرنده دلم دوست دارد
قفس تن را بشکند
و به آسمان عشق تو پر بکشد
پس دعا کن ابرهاى غفلت و بى خبرى کنار روند
تا آفتاب مهر و محبتت راهنماى این پرنده باشد.