بعضی ها غرب زده اند و برخی ها از غرب، زده
Article data in English (انگلیسی)
در گفت وگو باحجت الاسلام والمسلمین حقانی
haghani@qabas.net
__________
حمید مروجی
اشاره
ابوالحسن حقانی، تحصیلات کلاسیک را تا سوم دبیرستان در تهران گذراند و در سال 1354 به حوزه علمیه قم آمد. با ورود به «مؤسسه در راه حق» افزون بر گذراندن دروس عمومى دانشگاهى در رشته روان شناسى، کارشناسى ارشد گرفت.
در سال 1370 موفق به دریافت کارشناسى ارشد عرفان از دانشگاه مک گیل مونت رئال کانادا شد. در سال 1373 از دانشگاه لنکستر انگلستان در مقطع دکترى پذیرش گرفت، اما به دلایلی ترک تحصیل کرد و به ایران اسلامى بازگشت. آخرین اثر تألیفی وی، «صلح در اسلام» به دو زبان فارسی و انگلیسی منتشر شده است.
غرب زدگان را با چه ویژگی هایی بشناسیم؟
برای این که غرب و یا غرب زده را بشناسیم، ابتدا باید واژه «غرب» را معنا کنیم. به نظر من باید این واژه را یک مقدار توسعه داد. از نظر مفهوم غرب، با توجه به فرهنگی که در کل جهان رو در روی فرهنگ اسلامی و دینی قرار گرفته، شاید بتوان کلمه غرب را حتی به بلوک شرق هم توسعه داد. من به اصطلاحی که بین سیاست مداران است، کاری ندارم و یک جعل اصطلاح می کنم. غرب را شامل همه کشورهایی می دانم که در برابر کشورهای دینی اعم از اسلامی واقعی و یا سطحی و ظاهری قرار دارند.
غرب چند ویژگی مهم و شاخص دارد: یکی بحث سلطه طلبی یا سلطه جویی است؛ این که غرب تلاش می کند در همه زمینه های فرهنگی، سیاسی، دینی و علمی بر سایر جوامع سلطه بیابد. غرب همه تلاش و همت خود را به کار برده و بودجه های هنگفتی در این زمینه هزینه می کند تا سلطه خود را در این عرصه ها حفظ کند.
غرب در بُعد فرهنگی تلاش می کند تا فرهنگ خودش را حاکم کند. برای این کار، از واژگان جذاب هم بهره می گیرد؛ دموکراسی، آزادی، فمینیسم، مدرنیسم و اومانیسم که یعنی محوریت انسان در همه چیز. این ها از نشانه های مهم غرب هستند.
غرب زده را می توان در چند کلمه خلاصه کرد: به نظر من، غرب زده شخصیت ندارد، غرب زده تخصص ندارد، غرب زده مساوی است با ترس از آینده. در یک کلمه، غرب زده احساس حقارت می کند. غرب زده کسی است که چون خدا را فراموش کرده، به سمت غرب کشیده شده، چون خدا را فراموش کرده، تکنولوژی های غرب برای او جلوه دارد. چون خدا را فراموش کرده، ظواهر سطحی و ظاهری غرب، برای او جلوه دارد. غرب زده انسانیت خودش را هم فراموش می کند. وقتی وارد کشورهای غربی می شود، احساس می کند که همه چیز را به دست آورده و چون ترس از آینده دارد، دین و مملکت خودش را می فروشد.
به تاریخ ایران بنگرید. چه کسانی ایران را فروختند یا می خواستند بفروشند؟ کسانی که ترس از آینده داشتند، کسانی که یک بار به خارج رفتند و برگشتند و مظاهر تمدن غرب آن ها را مرعوب کرد. کسانی که خدا را فراموش کرده بودند، اگرچه مسلمان هم بودند. بسیاری به مرحوم شیخ فضل الله نوری پیشنهاد دادند که آقا بیا پرچم فلان کشور را ببر بالای پشت بام منزلت، دیگر همه چیز حل است. مصون هستی. گفت: من خدا را دارم هرچند کشته شوم، زیر بار بیگانه نمی روم.
در یک جمع بندی باید گفت غرب زده کسی است که ترس از آینده دارد و به خاطر خدافراموشی، انسانیت خود را فراموش کرده است و زیر بیرق غربی ها رفته، تا آرام بگیرد!
غرب زده ها چه آسیب هایی را می پذیرند؟
کسی که خدا و انسانیت خود را فراموش کرده، گرفتار خودفروختگی می شود. تغییر هویت می دهد. تغییر دین و فرهنگ می دهد. این بزرگ ترین آسیبی که دامن گیر او می شود. یک انسان، با هویت حقیقی اش زنده است؛ او به شخصیت، دین، فرهنگ و به کرامت ها، باورهای دینی و ارزش های انسانی که دارد، وابسته است. غرب زده همه این ها را از دست می دهد. او یک آدم بی هویت، بی دین و بی محتوا از انسانیت است.
کلی گویی نمی کنم؛ این ها را خودم از نزدیک شاهد بوده ام. بنده سفرهای زیادی به خارج از کشور داشته ام؛ در بین مردم آمریکا، کشورهای اروپایی، کشورهای عربی، کشورهایی که به ظاهر اسلامی هستند مثل مالزی و خیلی از کشورهای دیگر حضور داشته ام. در مجموع، به صورت طولانی و کوتاه مدت پنج تا شش سال در این کشورها بوده ام. بااین حال همیشه خدا را شکر می کنم که در یک کشور اسلامی زندگی می کنم.
باید از خود بپرسیم که چرا عموم مردم مغرب زمین وقتی از مرز چهل سالگی می گذرند، دچار بیماری های روانی و بیماری های روان تنی مثل کمردرد، دست درد، قلب درد و این گونه مریضی ها می شوند؟ پاسخش روشن است. دنیا برای یک انسان سکولار و غیرمسلمان، محدود است. زندگی خلاصه در زندگی دنیایی شده است. با مرگ، همه چیز تمام می شود. ترس و نگرانی بر زندگی چنین انسانی سایه افکنده است. با آغاز دوران پیری انواع بیماری های روانی به آن ها هجوم می آورد، اما کسی که خدا را قبول دارد، از چه نگران باشد؟
کسانی که از کشورهای دیگر به کشورهای غربی می آیند، تحت تاثیر تبلیغات رسانه های آنان واقع می شوند، به گونه ای که در ذهنشان مدینه فاضله ای می سازند. وقتی به کشور خارجی می رود برای خودش یک دنیای ایده آل آرمانی درست می کند. همه چیزش را در همان فرودگاه می فروشد. یک مرتبه می بینی یک خانمی حجابش را کاملا برمی دارد و حتی نیمه عریان می شود. خیال می کند دیگر همه جا آزادی است. درست است که حجاب برای ما بسیار مهم و با ارزش و نماد دینی است، اما در برابر اعتقاداتی مثل خدا و قیامت، در درجه دوم اهمیت قرار دارد پس کشف حجاب این خانم فقط بی احترامی به حکم حجاب نیست، نشان دهنده همه باورهای این زن است. می خواهد بگوید من دیگر دینم را کنار گذاشتم. بعد وقتی وارد آن جامعه می شود، می بیند هیچ خبری نیست؛ ایمان خودش را از دست داده، اعتبار خودش را از دست داده و به واقعیت های آرمانی که در ذهنش بوده، نرسیده است، لذا دچار تزلزل روحی می شود. دچار افسردگی، سردرگمی، بی حوصلگی و بی حالی می شود.
چرا چشم انداز تمدن غرب تاریک است؟
از چشم انداز غرب در چند زمینه می توان سخن گفت؛ یکی، بحث فرهنگ است و یکی هم علم. در زمینه های مختلفی، چشم انداز تمدنی آن ها تاریک است، حتی در مسایل علمی. می توان ادعا کرد که پیشرفت علمی در کشورهای غربی، مرهون مسلمانان است. کسانی که هویت انسانی خود را اعم از مسلمان و یا مسیحی، حفظ کردند یا کسانی که سعی می کنند هویت خود را حفظ کنند، این ها در دانشگاه ها و مراکز علمی غربی ها رشد می کنند. غیر از این ها کسانی که هویت خود را از دست داده اند، باز اعم از غربی و یا غرب زده، در دانشگاه و مراکز علمی عامل پیشرفت نبوده اند.
اما در بحث از تمدن باید گفت چرا اصلا ما نگاهمان به غرب، منفی است. ما چرا با غرب زده مخالفیم؟ علتش روشن است؛ چون اگر ریشه یابی کنیم و اگر زندگی غرب زده ها را با غیر غرب زده مقایسه کنیم، تفاوت آن ها را می فهمیم. باورهای دینی، ارزش های دینی و اسلامی و یا ارزش های معنوی و مفاهیمی مانند سعادت، نجات، مهدویت، تکامل و این ها در نظام اسلامی شکل گرفته است، درحالی که در نظام های غربی خبری از این واژه ها نیست. در آن جا انسان محوری مطرح است. مهدویت، مطرح نیست؛ از همین رو فرد که به سن پنجاه و یا شصت رسید، می رسد به آخر خط. گویا همه چیز تمام شده است. این ما هستیم که هم در این دنیا رشد و تکامل داریم و هم در آن دنیا. اگر در این دنیا به نتیجه نرسیدیم، تکامل در آخرت داریم. یعنی زمینه های تکامل را در دنیا فراهم می کنیم تا در آخرت تکامل داشته باشیم. در کشورهای سکولار و غربی، این معارف را ندارند و به بن بست می رسند، اما برای ما که باورهای اسلامی، مهدویت و سعادت اخروی داریم، تاریکی معنا ندارد، اما چشم انداز آینده غرب که به این امور باورمند نیست، تاریک است.
غرب به دلیل نداشتن این مفاهیم و واقعیت های روح بخش، به سراغ مدرنیسم رفته است. این نکته اساسی در تاریکی غرب است. آن ها سنت ها را از یاد بردند و یا تحریف کردند، هویت و باورهای خود را از دست دادند، بعد به سراغ مدرنیسم آمدند. با مدرنیته هم مشکل پیدا کردند. پست مدرنیسم، فرامدرنیسم و بازگشت به سنت، شاهد بر این مدعاست.
درحالی که ما همان سنت را داریم؛ سنتی که قرآن و پیامبر اکرم(ص) برای ما به ارمغان آورده است، پس به بن بست نمی رسیم. آن ها که به بن بست می رسند، سه راه دارند: یا پوچ گرا می شوند و می گویند ما نفهمیدیم چه شد؛ پوچ زندگی می کنند. یک دسته هم در پی راه حل می روند که به همان عرفان های کاذب می رسند و خیال می کنند می توانند با این شیوه، بن بست ها را باز کنند یا به دنبال حقیقت هستی می گردند، لذا عده ای مسلمان می شوند، مستبصر می شوند. بصیر می شوند.
خلاصه بحث این شد که غرب زده ها، فقط دنیا را دارند و آمال آن ها غرب است. ما غیر از دنیا، آخرت را هم داریم. دنیا ابزار ما برای تکامل اخروی و نیل به زندگی جاودانه است. آن ها چون فقط این جهانی فکر می کنند، همه باورها، آداب، رسوم، فرهنگ ها و ارزش هایشان تهی از حقیقت می شود.