غرب زدگان را با این ویژگی ها بشناسیم
Article data in English (انگلیسی)
در گفت وگو با حجت الاسلام دکتر رهنمایی
___________________
محمدصادق ساجدی
اشاره
دکتر سید احمد رهنمایی دوره های عمومی معارف اسلامی را در «مؤسسه در راه حق»، کارشناسی روان شناسی را در بنیاد فرهنگی باقرالعلوم(ع)، کارشناسی ارشد مطالعات اسلامی را در دانشگاه مگ گیل مونت رئال کانادا و دکتری «فلسفه تعلیم و تربیت، فرهنگ و ارزش ها» را در همان دانشگاه گذراند.
تألیف کتاب هایی چون «غرب شناسی» و «درآمدی بر مبانی ارزش ها» و انتشار مقالات بی شماری در مجلات تخصصی و نشریات عمومی کشور از جمله فعالیت های ایشان است.
به نظر شما، جلوه های کاذب فرهنگ غرب یا فریب های نهان این فرهنگ کدامند؟
یکی از مواردی که می توان بیشتر روی آن تامل کرد و در حقیقت، بیشترین تاثیر را در روحیه جوانان غیرغربی گذاشته، جاذبه های بصری فرهنگ و نظام غرب است. به هرحال، این فرهنگ، زرق و برق هایی چشم پرکن و چشم نواز دارد که چشم هر بیننده ای را به خود جذب می کند. وقتی چشم جذب شد، دل هم خواه ناخواه جذب می شود، مگر این که انسان سرشار از ضمیرِ هوشیار و دل آگاهی باشد، تا فریب این جاذبه های بصری را نخورد. به هرحال وقتی فرد آن پیشرفت های خارق العاده آن چنانی را در نظام غرب می بیند که در کشور خودش کمتر مشاهده کرده، وقتی نظم و قانون مندی را در ساختار تشکیلاتی غرب و در فرهنگ حاکم بر جوامع غربی می بینند، خود به خود این ها برایش جاذبه خاصی پیدا می کند و می توان گفت فریب این فرهنگ را می خورد.
دومین عاملی که می شود به عنوان جلوه های کاذب فرهنگ غرب به آن توجه کرد، برانگیخته های شهوانی است که زمینه را فراهم می کند که هر جوانی به اقتضای حال و نیازش و با توجه به وضعیت روحی و فکری خودش، بهره برداری های شهوانی داشته باشد. بدون این که بخواهد به اصطلاح پاسخ گوی مسایل یا مساله خاصی باشد. این هم در مجموع برای یک گروهی از نسل جوان، که خواهان ارضای امیال شهوانی خودشان هستند، می تواند به عنوان یک جاذبه مطرح باشد. در واقع غرب به نوعی دست به فریب کاری می زند تا مردم و جوانان سایر کشورها را به سمت خود جذب کند. گروه زیادی از جوانانی که طبعا چنین امیالی دارند و می خواهند در یک محیط به صورت آزادانه آن را ارضاء کنند، جذب فرهنگ غرب می شوند.
سومین عامل از جاذبه ها و جلوه های کاذب فرهنگ غرب، آزادی های فرهنگی، اعتقادی و طبیعی است. در جوامع سکولار غربی، هرکسی به هر صورتی با هر اعتقادی خدا را باور کند، خدا را انکار کند، به معاد ایمان داشته باشد و یا نداشته باشد، اصلا به خدا اعتراض کند و هرطوری خواست رفتار کند، با هر اعتقاد و هر باوری خواست زندگی کند، آزاد است. سبک زندگی غربی این گونه است. هر فرد حتی در یک خانواده، آزاد است که به هر عقیده ای پای بند باشند، به هر عقیده ای دلخوش کند، ضرورتی ندارد که حتما یک سلسله اعتقادات حقی داشته باشد. گو این که همه چیز حق است! هر کسی هر اعتقادی داشته باشد، آزاد است. این هم یکی از اسباب جذب نسل جوان است. این سبک زندگی به جوان مسلمان می گوید لزومی ندارد محذور و محصور به اعتقادات خانوادگی، قومی، مذهبی و ملی خودت باشی. لزومی ندارد پای بند به مفاد این اعتقادات باشی، می توانی هر طوری دلت خواست، رفتار کنی؟ کسی هم با تو کاری ندارد. این آزادی اعتقادی و ایدئولوژیک است.
نوعی آزادی های فرهنگی هم در غرب وجود دارد؛ این که هر فرد آزاد است با هر لباس و پوششی در جامعه حضور یابد. باز این آزادی های فرهنگی خودبه خود یک زمینه هایی را فراهم می کند برای این که افرادی را که خواهان این دست از آزادی ها هستند، جذب شوند. همین طور آزادی های طبیعی که بیشترین وجه آزادی های طبیعی همان ولنگاری های شهوانی است. این ها برای عده زیادی از افرادی که به اقتضای حال و فضای ذهنی خودشان می خواهند در غرب حضور داشته باشند، جاذبه دارد.
غربی ها برای جاانداختن فرهنگ خود در بین سایر جوامع دست به تبلیغات عظیم و سرسام آوری می زنند و بدین وسیله سلطه جویی می کنند. آن ها با ظرافت های روان شناسانه ای این کار را انجام می دهند. خود این موجب می شود که ذهینت خیلی ها را نسبت به غرب جذب کند. اساسا تبلیغات به پشتوانه روان شناسی صورت می پذیرد. پشت هر صحنه تبلیغاتی، گروه عظیمی از روان شناسان را مشاهده می کنید که با چه اصول روان شناسانه ای می آیند، ورود پیدا می کنند تا یک مساله ای را به اصطلاح برای جهانیان جا بیندازند.
غرب زدگان را با چه ویژگی هایی بشناسیم و غرب زدگان چه آسیب هایی می پذیرند؟
ازخودبیگانگی غرب زدگان یکی از ویژگی هاست؛ آنان به غرب سالاری اعتقاد دارند، غرب را باور کرده اند و معتقدند غرب باید سالار و سرور جهان باشد و به دلیل این اعتقاد، از داشته های خودشان غافلند و مبتلا به ازخودبیگانگی شده اند. خودکم بینی و احساس حقارت در برابر بزرگ پنداری غرب، یکی دیگر از آسیب هایی است که دامن این غرب زده ها را گرفته است.
سومین آسیب این است که غرب زده ها معمولا اعتمادبه نفس خیلی پایینی دارند. در مقابل، وابستگی آن ها به غرب خیلی بالا است. به میزانی که وابستگی آن ها به غرب بالا می رود، اعتمادبه نفس آن ها پایین می آید.
چهارمین آسیب، ذلت نفسی است که در برابر اعتقاد به عزت غرب دارند. وقتی غرب را خیلی بزرگ و عزیز و آقا می دانند، خواه ناخواه خودشان را ذلیل می شمارند و می گویند ما بایستی به این آقا و به این سرور بپیوندیم تا عزت بیابیم. در مجموع، معنای مقابلش این است که خودشان را در برابر عزتی که برای غرب قائل هستند، ذلیل می پندارند.
پنجمین آسیب، خودفراموشی در برابر غرب باوری است. اساسا خیلی وقت ها این غرب زده ها خودشان را فراموش می کنند به طوری که تحت تاثیر صددرصد فرهنگ و تمدن غرب حتی اسم خودشان را عوض کنند، رسم خودشان را عوض کنند، طرز آرایش مو و صورت و لباس خودشان را عوض کنند. من با این دسته از افراد مواجه بوده ام. من با فردی در غرب برخورد کردم که مسلمان بود و مسلمان زاده، اما غرب زده. اسمش جعفر بود. دیگر نمی خواست به او بگویند جعفر. می گفت من جفری هستم یا مثلا اسمش داوود بود، می گفت اسمم دیوید است. وقتی نگاه به قیافه های آن ها می کردی، می دیدی که حتی قیافه های آن ها عوض شده. اصلا با دیدن صورت و آرایش مویشان آدم متوجه نمی شد که این ها شرقی باشند، فکر می کرد واقعا او شهروند غربی است. وقتی با آن ها صحبت می کردی حتی ادا و اطواری که در کلماتشان، در اظهاراتشان، در لحن شان به کار می بستند، غربی بود. تا این اندازه خودشان را فراموش می کردند که گویی که هیچ عقبه ای ندارند. هیچ پیشینه ای از اسلام و مسلمانی و ایرانی و غیرایرانی ندارند. دربست آمریکایی یا اروپایی شده بودند.
آسیب ششم این است که این ها مرعوب و مفتون فتنه های غرب می شوند؛ هر نقشه ای که غرب کشید، آن را حق می دانند و راه صحیح و درستش می دانند. می گویند حق هم همین است که غرب می گوید و انجام می دهد.
ویژگی هفتم این ها گرفتار شدن به نوعی تساهل و تسامح در ارتباط با ارزش هاست. غرب، ارزش های ملی آن ها را پایمال می کند، این ها غم نمی خورند. ارزش های فرهنگی آن ها را پایمال می کند، ناراحت نمی شوند. ارزش های قومی آن ها را پایمال می کند، باکی ندارند. ارزش های مذهبی ـ اخلاقی این ها پایمال می شود، چیزهایی که یاد گرفته بودند و به آن پای بند بودند، توسط غرب پایمال می شود و این ها هیچ غیرتی در مقابل این لطمه ای که غرب به حیثیت فرهنگی، دینی، اعتقادی، قومی و ملی آن ها می زند، از خود نشان نمی دهند. مبتلا به نوعی تساهل و تسامح می شوند. اصولا این را هم بدانیم که تمام این ها برایند آن کاری است که غرب انجام می دهد. چون غرب، دوستان خودش، هواداران و پیروان خودش را به سمت و سوی ظلمات و تاریکی ها سوق می دهد. سبک زندگی غربی افراد را درگیر مسایل دنیوی، شکم و شهوت می کند. نورانیت به آن ها نمی دهد که بتوانند با آن نور، جلوی پای خودشان را ببینند. آن ها را اسیر دنیا و اسیر خواسته نفسانی می کند. این آسیب، عامل اصلی سایر آسیب ها است. وقتی انسان نوری نداشته باشد که به واسطه آن هدایت شود، تمام آن ارزش ها و به اصطلاح خلاقیت ها و استعدادهایی که در وجود خودش و میراث فرهنگی خودش هست همه را فراموش می کند، به بوته نیستی و فنا می فرستد و دربست در اختیار غرب قرار می گیرد.
آیا به راستی چشم انداز تمدن غرب تاریک است؟
در این زمینه دو علت مهم را می توان در نظر گرفت که از میان آن ها عوامل دیگری هم ممکن است که بروز و ظهور داشته باشد. یکی با توجه به آن ایدئولوژی حاکم بر غرب اصولا هر آنچه که از مقوله ایدئولوژیک هست، هر آنچه که از مقوله فرهنگ و مقوله تمدن هست، آنچه که در این مقوله ها می گنجد، عصری نگری است. چون عصری نگری بر تمدن غرب حاکم است، و حال نگر است، این زمان را می بیند و دائم می خواهد خودش را در حال تحول ببیند، لذا امروز را که نگاه می کند چه بسا صددرصد با فردایش تفاوت کند. کما این که امروزش با دیروزش به گمان خودش تفاوت کرده است. به همین دلیل بسیاری از پیش بینی های غربی ها درست نخواهد بود، و واقعا هم نیست. آینده برای آن ها مبهم است. فردا اگر بنا نیست در امتداد امروز باشد، چگونه خواهد بود.
دومین دلیل مهم آن دنیاگرایی غرب است. در سبک زندگی غربی، دنیاگرایی و زندگی مادی محور همه چیز است. وقتی زندگی دنیایی محور شد، چیزی جز خوردن، خوابیدن، استراحت کردن، به رفاه رسیدن، به آسایش رسیدن، کار کردن، تلاش کردن برای خوردن، خوردن برای کار کردن، استراحت برای خوردن و همین طور یک مثلث مشخصی که ما را محدود می کند به یک سلسله لوازمی که در مجموع، ما فراتر از این نمی توانیم بیندیشیم.
آنچه امروزه به عنوان فرهنگ و تمدن غرب مطرح است و به عنوان جنبه غالب در جوامع غربی و بعضی از جوامع غرب زده سیطره دارد همین هاست. تا کی انسان می تواند در این دنیا به خواسته های خودش دل خوش کند و درصدد تامین خواسته هایش بر بیاید؟ تا وقتی که یک حوصله ای داشته باشد، یک حال و قوه ای داشته باشد. حال و حوصله انسان نهایتا تا 40 و یا 45 سالگی است، لذا غالبا انسان غربی بعد از 40 سالگی دچار سردرگمی می شود. تا زیر چهل، مست و ناهوشیارند. به نوعی سعی می کنند تمام خواسته های خود را تامین کنند. بر اساس استعداد و فراخور حال و امکاناتی که دارند، مست غرور و مست شهوت و ارضای تمایلات خود هستند، اما در 40 و یا 45 سالگی این نیروها تحلیل می روند. دیگر نه قوه ای دارند که بخواهند بدوند و بدمستی کنند، نه به آن صورت شهواتی دارند که بخواهند ارضاء کنند. نمی دانند چه کار کنند! آخر خط هم که برای آن ها تاریک است.کسی که این دنیا را اول و آخر می داند. طبیعتا باید به همین تاریکی هم تن دهد. این است که چشم انداز تمدن غرب با این وضعیتی که الان دارد، تاریک است این دو عامل اصلی، یکی عصری نگری و دیگری دنیاگرایی عامل اصلی سقوط تمدن غربی است.