ایستادن رو به قبله غرب
Article data in English (انگلیسی)
در گفت وگوی غیر حضوری با سید شهیدان اهل قلم
سید مرتضی آوینی
_____________
حمید مروجی
آقای آوینی، جریان روشنفکری چه ماهیتی دارد؟
روشنفکری، ماهیتی دارد که در هیچ جای دیگر عالم، جز غرب که مولد و موطن روشنفکری است، پا نمی گیرد، اگرچه در دیگر نقاط عالم نهضت هایی شبه روشنفکری در تأسی به غرب امکان وجود یافته است که گاهی هم از آن تعبیر به «شبه روشنفکر» می کنند، اما جریان شبه روشنفکری در پاکستان، صبغه ای سیاسی دارد و در تاجیکستان، صبغه ادبی. آنان هم چون شبه روشنفکران خودمان به سختی در معرض این اشتباه هستند که شاهنشاهی را از متعلقات فرهنگ ایرانی بینگارد و اسلام را از متعلقات فرهنگ و تمدن عربی.
برای اینان چه سرنوشتی پیش بینی می کنید؟
جهان فردا دیگر از آن غرب نیست و همه تحولات حکایتگر همین حقیقت هستند. غرب نیز با لشکرکشی هایش می خواهد بر این تصور، خط بطلان بکشد. آمریکا و اروپا بعد از دو قرن روشنفکری و یک قرن توسعه صنعتی، به همان عاقبتی دچار آمده اند که همه تمدن ها در طول تاریخ. روشنفکر در همه جای دنیا، محکوم به یک سرنوشت نیهیلیستی است، اما در مرز و بوم [ایران] انتلکتوئل در مقام «نفی» می ماند و کارش به «نفی در نفی» و «اثبات» نمی کشد و به نحوی حتی منکر ذات خویش می شود.
مگر می توان منکر ذات خود شد؟
آنان می گویند «روشنفکر هیچ وقت مدافع چیزی نیست.» آیا حضرات در این عدم دفاع از چیزی، آن همه استوار هستند که از این سخن نیز دفاع نکنند؟ و یا نه، در مقام دفاع از این سخن پافشاری خواهند کرد؟ این عبارت، لفظی بی معناست؛ چرا که از آغاز در مقام «دفاع» از محتوای این عبارت بیان شده است.
چه تفاوتی میان اندیشه روشنفکران غربی و ایرانی وجود دارد؟
روشنفکر در مغرب زمین با وابستگی به ایدئولوژی های سیاسی و اراده به قدرت موجودیت می یابد؛ بنابراین، سیاسی بودن در آن جا جزو روشنفکری است، اما در این جا روشنفکران مفلوک، بدشانسی آورده اند و در خاکی روییده اند که مردم، آن ها را نمی فهمند، زیرا بین ایشان و مرام دینشان پیوندی است که حتی حکومت پنجاه ساله پهلوی نیز نمی تواند آن را نابود کند. تاریخ در این خطه تابع دین است، نه ایدئولوژی های سیاسی؛ لذا ضرورت تاریخی در این جا روشنفکرها را خواه ناخواه بدین سمت می راند که اصلاً هویت سیاسی خود را انکار کنند. مثلاً روشنفکران جهان سوم و خصوصاً روشنفکران مسلمان ایرانی، به معنایی که در ذهن خویش برای دموکراسی تراشیده اند، عشق می ورزند، حال آنکه در نزد غربی ها دموکراسی هرگز بدین مفهوم نیست. در نزد روشنفکران ما چه بسا دموکراسی با ولایت فقیه نیز جمع می گردد، اما دموکراسی یعنی ولایت مردم و این مفهوم صراحتاً با تئوکراسی (حکومت خدا) تعارض دارد. به طور کلی، عرف روشنفکری «عرف عام» جامعه ما نیست. بالاخره این که نظام اجتماعی ما ترکیبی دارد که در آن هرگز جایی برای روشنفکر جماعت پیدا نمی شود.
این حکم شامل همه روشنفکران ایرانی می شود؟
اگرچه رهبری تاریخی ایران با رهبران دینی است، اما ضرورتاً با اشاعه تمدن غرب و ارزش های ملازم با آن در سراسر جهان، در حد واسط بین تفکر اصولی دینی و تفکر متدیکِ رسمی، گروهی از انسان ها واقع خواهند شد که نامشان را هرچه بگذاریم، روشنفکر یا غیرروشنفکر، وظیفه تاریخی آن ها دفاع از شریعت و انحلال تفکر متدیک غربی در آن است. روشنفکران این مرز و بوم، اگر صداقت داشته باشند و شجاعتی که با آن به غرب و شرق و عُجب و کبر ملازم با روشنفکری پشت کنند، آن گاه هم چون مرحوم جلال آل احمد و بسیاری از اقرانشان که هنوز در قید حیات هستند، خواهند توانست هویت تاریخی خویش را بازیابند و از عهده انجام وظیفه ای که در خور آن هاست برآیند.
روشنفکران چه نسبتی با افکار دینی دارند؟
روشنفکر، به مفهوم «ولایت» اعتقادی ندارد؛ زیرا به دموکراسی غربی ایمان آورده است. او مؤمن به شریعت علمی است و با احکام ساده و متعارف و عوام زده علوم تجربی و انسانی می اندیشد و با پشتوانه چنین تفکری، دین و دینداری، خرافه ای بیش نیست. بنابر این تفکر، عصر دین سپری شده و عصر علم فرا رسیده است و علما و متدولوژیست ها، نه تنها جای انبیا بلکه جای فلاسفه را نیز گرفته اند؛ بنابراین، چه بسا که روشنفکران یک قوم با رویکرد به ظاهر ریاکارانه دموکراسی غربی و شیفتگی جنون وار نسبت به دستاوردهای شگفت انگیز تکنولوژی، تبلیغ تفکر غربی و اشاعه آن را نوعی مبارزه ارزشمند بنگارند و به این اعتبار، به هویت و استقلال خود پشت کنند.
و رابطه غرب زدگی و روشنفکری؟
جامعه روشنفکری اصولاً غرب گراست و با تفکر غرب زده می اندیشد. حتی اگر رو به دینداری بیاورد، به شدت در معرض التقاط قرار دارد.
ویژگی روشنفکران غرب زده چیست؟
آقایان و خانم های محترم فرنگ زدهِ غرب باور، همیشه پشت اختلافات در معنا پنهان می شوند، مثلا نفی استبداد را مساوی با دموکراسی می دانند؛ دل به خیالی واهی سپرده اند و خودساخته را می پرستند؛ در این مرز و بوم همواره در برابر تحولات تاریخی منفعل و دست و زبان بسته بوده اند؛ امروزه روش آن ها این است که عقاید کورکورانه را کنار هم ردیف می کنند و فاضل مآبانه داد سخن می کنند؛ نفی ولایت مطلقه فقیه، پرچم سیاسی این جماعت است؛ مشهورات عوام فریبانهِ منورالفکریِ قرن نوزدهم را تکرار می کنند. موجوداتی هستند هُرهری، بی رگ و ریشه، پا در هوا، گرفتار وهم و خیال، بادگرا و بیگانه با تاریخ، فرهنگ و مردم خویش که اگر هم بخواهند، چیزی ندارند که در مقام دفاع از آن برآیند.
غرب زدگان ایرانی چگونه اند؟
وضع روشنفکران غرب گرای ایرانی، حتی در خاورمیانه و در میان کشورهای مسلمان کاملا استثنایی است. این ها گرفتار مردمی هستند که روح و جانشان با ولایت و امامت پیوندی انکارناپذیر دارد و این امری نیست که فقط به تاریخ معاصر ایران بازگردد. روشنفکران غرب گرای این مرز و بوم برای توجیه وجود خویش ناگزیر هستند که چشم بر واقعیات ببندند و پیله وهم و خیال بر دوش، به حیاتی حلزون وار دل خوش کنند، و به همین علت در جایی که ایدئولوژی و مقاصد سیاسی لازمه ذاتی زندگی روشنفکری است، ناگزیر باید وانمود کنند که از سیاست و ایدئولوژی می گریزند. روشنفکران این مرز و بوم اگرچه از همان آغاز، به قبله انتلکتوئل های قرن نوزدهم ایمان آورده اند، اما هرگز حقیقتاً در تاریخ و تفکر غرب شرکت نیافته اند. آن ها مقلدانی ظاهرگرا بیش نبوده اند.
عرف غرب چگونه است؟
در غرب، نوشیدن مایع تندی که عقل را زائل می کند و اختیار را از کف انسان باز می گیرد، عملی خلاف عرف نیست؛ قمار، زنا، هم جنس بازی، جلوه فروشی، عُجب، کبر، تسلیم در برابر عادات، بندگی غیر، بندگی نفس و حتی خودکشی امری خلاف عرف نیست. در آن جا و به تبع آن در جوامع غرب زده، نوشتن و خواندن کتاب هایی که در آن انواع و اقسام این امور متعارف انجام می شود، مجاز و حتی ممدوح است، اصلاً بشر دغدغه ای جز این ندارد که اوقات فراغت خود را مستغرَق در لذات گوناگون سپری کند و در ساعات کار نیز فقط برای تأمین حوایج اوقات فراغت خویش مثل سگ جان بکند. در آنجا این پارادوکس که به نظر ما ابلهانه می آید امری کاملاً متعارف است.
نقش روشنفکران غرب زده در تهاجم فرهنگی چیست؟
تهاجم فرهنگی غرب علیه تفکر انقلابی اسلام از خللی که در عزت و استقلال ملی که عین هویت دینی ماست، توسط روشنفکران غرب زده داخلی ایجاد شده است، مؤثر می افتد. اگر این تفسیرهای پروتستانتیستی جدید از شریعت وجود نداشت، تهاجم فرهنگی شیطان اکبر، و حتی ماهواره، می توانست در نهایت به قوام و استحکام هرچه بیشتر رابطه این امت با دین رسول الله بینجامد؛ چراکه از یک سو تجربه تاریخی نشان داده که اسلام همواره از درون شکست برداشته و هجوم بیرونی فقط هنگامی مؤثر افتاده که نفاق، در بنای مستحکم دین ایجاد خلل کرده است و از سوی دیگر، اصلآ حقیقت اسلام در مبارزه با شیطان ظهور پیدا می کند و این حکمتی است که در آفرینش شیطان وجود دارد. همواره تجربه تاریخی در ایران و جهان نشان داده که دنیای غرب در عصر استعمار نو، اقوام دیگر را همواره از طریق روشنفکران آن اقوام و از درون تسخیر کرده است و این سخنی است که بسیاری از روشنفکران ایرانی و غیر ایرانی هم چون جلال آل احمد، فانون و غیره به آن توجه یافته اند. رسانه ویدئو، ماهواره، کتاب ها، و نشریات فارسی داخلی و خارجی و... عرصه ای بود که این تهاجم فرهنگی در آن شکل گرفت. بسیار ساده انگارانه است اگر همه تلاش های مزورانه ای را که در سال های بعد از اتمام جنگ در داخل و خارج از کشور انجام گرفت به «تبادل فرهنگی» تعبیر کنیم.
و کلام آخر...
ما باید به وظیفه خود عمل کنیم. وقتی مبادی تفکر ما از غرب جداست نباید منتظر باشیم که نتایج عملی تفکرمان مورد تأیید آن ها واقع شود که اگر چنین شد، در حقیقیت نقض اغراض اولیه ماست؛ یعنی اگر می خواستیم که نهایتاً خود را با پسندِ غرب و غرب زدگان بسنجیم، دیگر چه داعیه ای برای انقلاب کردن وجود داشت؟ وای بر ما اگر اجازه دهیم که روشنفکران وارث انقلاب شوند.