پویشی در علوم انسانی، سال اول، شماره ویژه‌نامه، پیاپی 4، خرداد و تیر 1391، صفحات 46-

    دیگر بس مان است

    نوع مقاله: 
    ترویجی
    Article data in English (انگلیسی)
    متن کامل مقاله: 

    جلال آل احمد

    غرب زدگی می گویم هم چون وبازدگی، و اگر به مذاق خوش آیند نیست، بگویم هم چون گرمازدگی یا سرمازدگی، اما نه، دست کم چیزی است در حدود سن زدگی؛ عارضه ای از بیرون آمده و در محیطی آماده برای بیماری رشد کرده.
    این غرب زدگی دو سر دارد: یکی غرب و دیگری ما که غرب زده ایم. ما یعنی گوشه ای از شرق. به جای غرب بگذاریم در حدودی تمام اروپا و روسیه شوروی و تمام آمریکای شمالی، یا بگذاریم همه ممالکی که قادرند به کمک ماشین، مواد خام را به صورت پیچیده تری درآورند، و این مواد خام فقط سنگ آهن نیست، اساطیر هم هست، اصول عقاید، موسیقی و عوالم علوی هم هست، و به جای ما بگذاریم مجموعه ممالکی که مصرف کننده مصنوعات غرب ساخته اند؛ مصنوعاتی که مواد خام شان از همین سوی عالم رفته.
    برای من، غرب و شرق نه معنای سیاسی دارد و نه معنای جغرافیایی، بلکه دو مفهوم اقتصادی است؛ غرب یعنی ممالک سیر، و شرق یعنی ممالک گرسنه. پس ممالک دسته اول را با این مشخصات تعریف کنم: مزدِ گران، مرگ اندک، زندو زای کم، خدمات اجتماعی مرتب، کفاف مواد غذایی (دست کم 3000 کالری در روز) درآمد سرانه بیش از 3000 تومان در سال، آب و رنگی دموکراسی با میراثی از انقلاب فرانسه؛ و ممالک دسته دوم را با این مشخصات: مزدِ ارزان، مرگ فراوان، زند و زای فراوان تر، خدمات اجتماعی هیچ یا به صورت ادایی، فقر غذایی بالا (دست بالا 1000 کالری در روز) درآمد کمتر از 500 تومان در سال، بی خبر از دموکراسی با میراثی از صدر اول استعمار.
    روزگار ما روزگار دو دنیاست: یکی جهت ساختن و صادر کردن ماشین و دیگری در جهت مصرف کردن. صحنه این جدال، بازارِ سراسر دنیا و سلاح هایش علاوه بر تانک و توپ و بمب افکن که ساخته غرب است، یونسکو و سازمان ملل و دیگر مؤسسات مثلاً بین المللی که ظاهراً همگانی است، اما در واقع گول زنک های غربی است که در لباس تازه به استعمار دنیای دوم بروند.
    اساس غرب زدگی همه ملل غیرغربی این جاست. بحث از نفی ماشین نیست، دنیاگیر شدن ماشین جبر تاریخ است. بحث در طرز برخوردهاست با ماشین و تکنولوژی.
    حرف اصلی این است که ما نتوانسته ایم شخصیت فرهنگی و تاریخی خودمان را در قبال ماشین و هجوم جبری اش حفظ کنیم، بلکه مضمحل شده ایم. حرف در این است که ما تا وقتی ماهیت و اساس و فلسفه تمدن غرب را درنیافته ایم و تنها به صورت و به ظاهر ادای غرب را در می آوریم، درست هم چون آن خریم که در پوست شیر رفت، و دیدیم که چه به روزگارش آمد.
    این که پیشوای روحانی طرفدار مشروعه، در نهضت مشروطیت بالای دار رفت، نه به عنوان مشروطه که خود اوایل مدافعش بود، بلکه به عنوان مشروعه باید بالای دار برود، به عنوان مدافع کلیت تشیع اسلامی. آن هم در زمانی که پیشوای روشنفکران غرب زده ما ملکم خان مسیحی بود! به هر صورت از آن روز بود که نقش غرب زدگی را هم چون داغی بر پیشانی ما زدند و من نعش آن بزرگوار را بر سرِ دار هم چون پرچمی می دانم که به علامت استیلای غرب زدگی پس از دویست سال کشمکش بر بام سرای این مملکت افراشته شد، و اکنون در لوای این پرچم، ما شبیه به قومی از خود بیگانه ایم، در لباس و خانه و خوراک و ادب و مطبوعات مان و خطرناک تر از همه در فرهنگ مان. فرنگی مآب می پروریم و فرنگی مآب راه حل هر مشکل را می جوییم. اگر در صدر مشروطه خطر بیخ گوشمان بود، اکنون در جانمان نشسته.
    آن همه مردان نیک صدر اول مشروطه غافل بودند از این که خدای تکنیک در خود اروپا نیز سال هاست که از فراز عرش بورس ها و بانک ها، کوس لِمَنِ المُلکی می زند و دیگر تحمل هیچ خدایی را ندارد و به ریش همه سنت ها و ایدئولوژی ها می خندد. این چنین بود که مشروطه به عنوان پیش قراول ماشین، روحانیت را کوبید.
    دنباله روی از غرب و از کمپانی های نفتی و از دولت های غربی؛ این است حد اعلای تظاهر غرب زدگی در زمانه ما. به این صورت است که صنعت غرب ما را غارت می کند و به ما حکم می راند و سرنوشت ما را در دست دارد. او می داند به تو چه بفروشد. نفت را می برند و در مقابل هر چه بخواهی به تو می دهند، حتی گندم. این داد و ستد اجباری حتی در مسایل فرهنگی نیز هست.
    اکنون ماییم و تشبه به قومی بیگانه و به سنتی ناشناس و به فرهنگی که نه در آب و هوای زمین ما ریشه دارد و نه به طریق اولی شاخ و برگی می کند در زندگی روزانه و در سیاست و در فرهنگ، و به این علت همه چیزمان ابتر.
    از واجبات غرب زدگی با مستلزمات آن آزادی دادن به زنان است، اما چه جور این کار را کردیم؟ آیا در تمام مسایل حقوق زن و مرد یکسان است؟ ما فقط به این قناعت کردیم که به ضرب دگنک، حجاب را از سرشان برداریم و درِ عده ای از مدارس را به روی شان باز کنیم. دیگر هیچ. قضاوت که از زن برنمی آید، شهادت هم که نمی تواند بدهد، رأی و نمایندگی هم که مدت هاست مفتضح شده و حتی مردها را در آن حقی نیست و اصلا رأیی نیست. پس در حقیقت چه کرده ایم؟ به زن تنها اجازه تظاهر در اجتماع را داده ایم. یعنی زن را که حافظ سنت و خانواده و نسل و خون است به ولنگاری کشیده ایم. به خودنمایی و بی بند و باری واداشته ایم که سر و رو را صفا بدهد و هر روز ریخت یک مد تازه را به خود ببندد و ول بگردد.
    آدم غرب زده ای که عضوی از اعضای دستگاه رهبری مملکت است پا در هواست. خط فاصلی میان نو و کهنه نیست. چیزی است بی رابطه با گذشته و بی هیچ درکی از آینده. پس چگونه به رهبری قوم رسیده است؟ به جبر ماشین و به تقدیر سیاستی که چاره ای جز متابعت از سیاست های بزرگ را ندارد. هر چه سبک تر است روی آب می آید. به حکم تبعیت از غرب باید کسی در اینجا به رهبری قوم برسد که سهل العنان است.
    آدم غرب زده هُرهُری مذهب است. به هیچ چیز اعتقاد ندارد، اما به هیچ چیز هم بی اعتقاد نیست. یک آدم التقاطی است،  نان  به  نرخ  روز خور است. همه چیز برایش علی السویه است. خودش باشد و خرش از پل بگذرد، دیگر بود و نبود پل برایش هیچ است. گاهی به مسجد هم می رود،  همان طور که به کلوپ می رود یا به سینما، اما همه جا فقط تماشاچی است.
    آدم غرب زده راحت طلب است. دم را غنیمت می داند. دردسر برای خودش نمی تراشد. کاری به کار دیگران ندارد، چه رسد که در غمشان باشد.
    آدم غرب زده معمولا تخصص ندارد. همه کاره و هیچ کاره است. بلد است که در هر جمعی حرف های دهن پر کن بزند و خودش را جا کند. از هر چیزی مختصر اطلاعی دارد، منتها غرب زده اش را، باب روزش را.
    آدم غرب زده شخصیت ندارد. چیزی است بی اصالت. خودش، خانه اش و حرف هایش بوی هیچ چیز نمی دهد. بیشتر نماینده همه چیز و همه کس است. در عین حال که خوش تعارف و خوش برخورد است، به مخاطب خود اطمنیان ندارد.
    آدم غرب زده قِرتی است. زن صفت است. به سر و پزش خیلی ور می رود. حتی گاهی زیر ابرو برمی دارد. به کفش و لباس و خانه اش خیلی اهمیت می دهد. ماشینش هر سال به سیستم جدید درمی آید.
    آدم غرب زده چشم به دست و دهان غرب است. کاری ندارد که در دنیای کوچک خودمانی، در این گوشه از شرق چه می گذرد. اسم و رسم مفسر «تایم» را از اسم و رسم پسرعمه دورافتاده خراسانی اش بهتر می داند و از بشیر نذیر راستگوترشان می پندارد.
    یک غرب زده به جای این که فقط در جست وجوی اصول غربی به اسناد و مراجع غرب رجوع کند، فقط در جست وجوی آنچه غیرغربی است چنین می کند.
    در این دوران تحول،  ما محتاج به آدم هایی هستیم با شخصیت و متخصص و تندرو و اصولی. نه به آدم هایی غرب زده؛ نه به آدم هایی که انبان معلومات بشری اند یا همه کاره اند و هیچ کاره؛ یا تنها مرد نیک اند و آدم خوب یا سر به زیر و پا به راه، یا آدم های سازش کار و آرام یا جنت مکان و حرف شنو!
    این آدم ها بوده اند که تاریخ ما را تاکنون چنین نگاشته اند. دیگر بس مان است.
     

    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    (نویسنده تعیین نشده).(1391) دیگر بس مان است. دو فصلنامه پویشی در علوم انسانی، 1(0)، 46-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    (نویسنده تعیین نشده)."دیگر بس مان است". دو فصلنامه پویشی در علوم انسانی، 1، 0، 1391، 46-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    (نویسنده تعیین نشده).(1391) 'دیگر بس مان است'، دو فصلنامه پویشی در علوم انسانی، 1(0), pp. 46-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    (نویسنده تعیین نشده). دیگر بس مان است. پویشی در علوم انسانی، 1, 1391؛ 1(0): 46-