گـره گشـای
Article data in English (انگلیسی)
حکایتی از دیوان پروین اعتصامی
روزی، روزگاری پیرمرد مفلسی بود که به سبب بیماری دختر و پسرش و هزینه درمان و نیاز آنها به پرستاری زندگی را به سختی می گذراند.
روزها می رفت بر بازار و کوی
نان طلب می کرد و می برد آبروی
دست بر هر خودپرستی می گشود
تا پشیزی بر پشیزی می فزود
هر امیری را روان می شد به پی
تا مگر پیراهنی بخشد به وی
با این وجود هر شب خسته و شرمسار به خانه برمی گشت و به تیمار فرزندانش می پرداخت. یکی از روزها در حالی که هر کوی و برزنی را به امید دریافت کمکی هر چند ناچیز از مردم پیموده بود، هیچ کس به او کمکی نکرد و او روی برگشتن به خانه را نداشت. شب هنگام در راه بازگشت به خانه از کنار آسیابی گذشت که صاحب آن به پیرمرد یکی دو پیاله گندم بخشید.
زد گره در دامن آن گندم فقیر
شد روان و گفت کای حیّ قدیر
گر تو پیش آری به فضل خویش دست
برگشایی هر گره کایّام بست
پیرمرد سرمست از اینکه می توانست با فروش گندم برای فرزندانش غذایی تهیه کند، راه را می پیمود و با خداوند نجوا می کرد تا گره از مشکلاتش بگشاید. تا این که ناگهان! ...
دید گفتارش فساد انگیخته
وان گره بگشوده گندم ریخته
پیرمرد از شدت ناراحتی بانگ برآورد:
این چه کار است ای خدای شهر و ده
فرقها بود این گره را زان گره
تا که بر دست تو دادم کار را
ناشتا بگذاشتی بیمار را
من تو را کی گفتم ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز
ابلهی کردم که گفتم ای خدای
گر توانی این گره را بر گشای
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت دیگر چه بود
من خداوندی ندیدم زین نمط
یک گره بگشودی و آن هم غلط
پیرمرد هم چنان که در حال گلایه از خداوند بود، خم شد تا شاید بتواند گندم ها را از خاک جمع کند که ناگهان چشمش به کیسه ای پر از طلا افتاد!!
سجده کرد و گفت کای ربّ ودود
من چه دانستم تو را حکمت چه بود
هر بلایی کز تو آید رحمتی است
هر که را فقری دهی آن دولتی است
گر کسی را از تو دردی شد نصیب
هم سرانجامش تو گردیدی طبیب
هر که مسکین و پریشان تو بود
خود نمی دانست و مهمان تو بود
من به مردم داشتم روی نیاز
گرچه روز و شب در حق بود باز
من بسی دیدم خداوندان مال
تو کریمی ای خدای ذوالجلال
بر در دونان چو افتادم ز پای
هم تو دستم را گرفتی ای خدای
گندمم را ریختی تا زر دهی
رشته ام بردی که تا گوهر دهی!!
رسول خدا (ص) فرمود: خداوند عزّوجل می فرماید: امید هر مومنی را که به غیر من امید ببندد، ناامید می کنم.


