کژاهه 5
Article data in English (انگلیسی)
کژراهـه ۵
مغالطه تکوینی
سیدمحمود نبویان
ژیکی از انواع مغالطات، مغالطه تکوینی است (گاهی به آن مغالطه ژنتیک یا مغالطه از طریق منشأ نیز می گویند.)(۱)
در این مغالطه، شخص در مقام بررسی یک ادعا، به جای این که به درستی و بطلان آن به صورت منطقی بپردازد، در پی منشأ و سبب آن رفته و با تخریب و منفی شمردن سبب و منشأ آن ادعا، درصدد بطلان آن برمی آید. بدیهی است که چنین برخوردی، علمی و منطقی نیست، زیرا هیچ گاه منشأ یک تئوری، دلیل صحت یا بطلان آن نیست. برای نمونه، صرف این که منشأ اعتقاد به یک تئوری، تقلید و گرفتن آن از پدر و مادر یا گذشتگان باشد، مستلزم درستی یا بطلان آن تئوری نخواهد بود؛ بلکه باید کاملا توجه داشت که درستی یا بطلان یک نظریه، صرفا تابع ادله و براهینی است که در اثبات آن نظریه (2) به کار رفته است، یعنی اگر استدلال های بیان شده برای اثبات یک نظریه، درست باشد، آن نظریه صحیح است و اگر استدلال های بیان شده، باطل باشد، آن نظریه نیز باطل است. در این داوری و بررسی، منشأ حصول و تکوّن (پدید آمدن) یک نظریه، دخالتی در صحت و بطلان آن ندارد، از این رو، شخص نقدکننده، در مقام نقد یک نظریه، به لحاظ منطقی، صرفا باید اشکال یا اشکالات منطقی مقدمات استدلال به کار رفته در اثبات یک تئوری را نشان دهد نه این که با توسل به سبب و منشأ اعتقاد به یک تئوری، درصدد ابطال آن برآید.
متأسفانه این نوع مغالطه نیز در سطح وسیعی در مجامع فرهنگی انجام می شود. برای مثال، برای رد و طرد افراد مذهبی، به جای این که به صورت منطقی و با استدلال و برهان، اعتقادات و دین داری آن ها را نقد کنند، با ارتکاب مغالطه تکوینی، به سراغ منشأ اعتقادات افراد دین دار رفته و گفته می شود: چون دین داری شما تقلیدی است و شما اعتقادات خود را از پدر و مادرتان گرفته اید، پس اعتقادات شما بی ارزش و باطل است.
روشن است که چنین بیانی، غیرمنطقی و باطل است، زیرا بر فرض این که کسی معتقد است که «خدا موجود است» یا «معاد موجود است»، و این اعتقاد خود را از پدر و مادر خود گرفته و از آن ها تقلید کرده باشد، چنین شیوه ای، دلیل بر بطلان اعتقاد به وجود خدا یا معاد نیست، یعنی صرف این که کسی از روی تقلید می گوید «خدا موجود است»، دلیل بر این نیست که این گزاره باطل است و چنان که ذکر شد، نمی توان نظریه ای را با توجه به منشأ آن، باطل یا صحیح دانست. (3)
در واقع، ارتکاب چنین مغالطه ای ناشی از رویکرد تکوینی به معرفت ها و اعتقادات است. رویکرد تکوینی به معرفت های بشر، بر آن است که معرفت های بشر تابع منشأ پیدایش آن ها هستند، و به جای این که به درستی یا بطلان یک معرفت بپردازد، به سراغ منشأ تکوّن و پیدایی آن ها رفته و سعی می کند با توجه به مقام پیدایش یک معرفت، تکلیف درستی و یا بطلان آن را روشن کند.
در حالی که چنین رویکردی غیرمنطقی و باطل است زیرا در مورد مفاهیم و معرفت های بشری باید دو مقام مهم را از هم جدا کرد:
1. مقام گردآوری و کشف معرفت
2. مقام داوری و ارزیابی معرفت
این که منشأ تکوّن و پیدایی یک معرفت، فلان امر خاص است، ربطی به مقام داوری و درستی و بطلان آن معرفت ندارد و در حقیقت، خلط میان این دو مقام، سبب مغالطه تکوینی می شود.
یکی از مسایل مهم در مورد معرفت ها و اعتقادات، واقع نمایی و درستی و بطلان آن است و این حقیقت، به هیچ وجه تابع مقام گردآوری و چگونگی شکل گرفتن معرفت ها نیست؛ بلکه صرفا تابع براهین و استدلال هایی است که برای اثبات یک نظریه یا ابطال آن اقامه می شود.
این سخن در تمام معرفت های بشر و ازجمله علوم تجربی نیز صادق است؛ از این رو، یکی از مباحث مهم در فلسفه علم، آن است که تئوری تجربی دارای چه ویژگی هایی است؟ به عبارت دیگر، برای این که یک تئوری، به علوم تجربی وارد گردد و تئوری تجربی شمرده شود، باید چه امتیازات و ویژگی هایی داشته باشد؟
ممکن است بیان شود که تئوری تجربی، آن تئوری است که از راه تجربه به دست آید، یعنی اگر یک تئوری با مشاهده و تجربه کسب شده باشد، یک تئوری تجربی است، و اگر از طریق ابزارهای معرفتی دیگر مانند عقل به دست آمده باشد، تئوری تجربی نخواهد بود.
اما این بیان درست نیست، زیرا برخی از تئوری هایی که در علوم تجربی ـ به ویژه در فیزیک ـ وجود دارند، قابل مشاهده و تجربه نیستند، تا از این راه به دست آمده باشند، برای نمونه، اصل بقای انرژی، مولکول، اتم ها هم چون الکترون، پروتون، نوترون و کوارک قابل حس و مشاهده نیستند، کما این که اصل جاذبه نیز قابل حس و مشاهده نیست.
به همین جهت، این نظریه در فلسفه علم پذیرفته شده است که باید میان مقام گردآوری یک معرفت و مقام داوری آن، تمایز نهاد. معرفت تجربی آن معرفتی نیست که با حس و مشاهده به دست آید، بلکه معرفتی است که با تجربه داوری شود. به دیگر سخن، فیلسوفان علم، با تمایز نهادن بین شیوه ای که یک نظریه، نخستین بار به اندیشه در می آید و یا کشف می شود و شیوه ای که بنابر آن، نظریه ای تصدیق یا ارزیابی می شود، این ادعا را که علم باید با مشاهده آغاز شود، رد می کنند.
به اعتقاد آن ها یک نظریه می تواند از راه های گوناگون و اغلب به شیوه های گوناگون به دست آید. ممکن است نظریه ای بر اثر بارقه ای الهامی به کاشف رخ نماید، همان گونه که در داستان اساطیری نیوتن، قانون جاذبه با مشاهده افتادن سیبی از یک درخت کشف شده است. (4)
هم چنین ممکن است اسطوره ها نیز در مقام کشف نظریه ای علمی دخالت داشته باشند. «راسل» درباره نظریه خورشید مرکزی کپلر می گوید:
کپلر متأثر از مذهب فیثاغورثی بود و با آن که پروتستان کاملی بود، کم و بیش از روی خیال بافی به خورشیدپرستی تمایل داشت. این انگیزه ها بی شک تمایلی به جهت فرضیه مرکزیت خورشید در او ایجاد کرد. جنبه فیثاغورثی اش، هم چنین او را متمایل به پیروی از رساله «تیمائوس» افلاطون می ساخت که می گوید معنای جهان باید وابسته به پنج حجم منتظم باشد. کپلر این اجسام را به عنوان راهنما در طرح فرضیه های خود به کار می برد، و از حسن اتفاق یکی از آن ها مفید واقع شد. (5)
در توضیح مدعای فوق برخی آورده اند:
در هر یکی از شاخه های معلومات بشری دو مقام وجود دارد: 1. مقام گردآوری 2. مقام داوری.
مقام گردآوری، مقام به دست آوردن مواد خام است و مقام داوری، مقام داوری کردن برای مواد خام است. در مقام گردآوری، مواد خام جمع آوری یا کشف می شود. مراد از کشف در این جا کشف یک امر صحیح نیست، بلکه ممکن است هم چیزهای صحیح و هم غلط کشف و جمع آوری شود. گردآوری اعم است از گردآوری مواد فاسد و سالم. آن گاه در مقام داوری یا به اصطلاح در مقام تصویب، به جداسازی صالح از فاسد مبادرت می شود. بسیاری از اوقات این دو به هم آمیخته است و باید آن ها را از یکدیگر جدا کرد، هر شاخه ای از دانش با این دو مقام مشخص می شود. (6)
اما آن چه که در یک علم مهم است، مقام داوری آن است نه مقام گردآوری.
اکنون باید افزود که در حقیقت، شیوه گردآوری چندان مهم نیست و آن چه در هر دانشی اهمیت دارد، شیوه داوری است و اساسا مراد از روش علمی همان روش داوری است. روش علمی به روش گردآوری اطلاق نمی شود و این نکته ای بسیار اساسی است که باید مورد توجه قرار گیرد. عموما از علم و روش علمی روش گردآوری فهمیده می شود، مثلاً وقتی می گویند فلان قضیه علمی است، منظورشان این است که به راه حس، کشف شده است و وقتی می گویند قضیه ای فلسفی است مرادشان این است به راه عقل کشف شده است. تقسیم علوم به عقلی و نقلی در گذشته تا حدودی موهم همین معنا و مسبوق بدان است، یعنی گویی چیزهایی که از راه نقل به دست می آید، راه به دست آوردنشان، آن ها را در یک شاخه می گنجاند و چیزهایی که از راه عقل به دست می آید، در شاخه دیگری، یا در تقسیم دیگر، اگر روش کسب علم حس بود، علم تجربی است و اگر غیر حس بود علم دیگر. به همین دلیل درباره علوم تجربی، حتی بعضی از دانشمندان بزرگ نیز این خطا را کرده اند. بسیاری از پوزیتیویست ها در باب جایگاه فرضیه ها در علم دچار مشکل بودند. زیرا فرضیه های علمی به دلیل داشتن تصورات غیر محسوسه، قضیه هایی نیستند که از طریق حس به دست آمده باشند. تمام فرضیه هایی که دارای ترم های تئوریک هستند از راه حس، غیر قابل حصولند. مثلاً آن روز که تئوری اتمی طرح شد مسلما هیچ کس اتم را ندیده بود. این تئوری از راه حس گرفته نشده است، ولی در عین حال یک تئوری علمی است؛ لذا این مطلب، اندک اندک مقبول افتاد که نظریه و قانون علمی آن نیست که به روش علمی و حسی کسب شده باشد، بلکه آن است که به روش علمی بتوان درباره آن داوری کرد. یعنی ما همیشه پس از جمع آوری مواد خام روی آن ها داوری می کنیم و درباره روش جمع آوری سخت گیری نمی کنیم. می توان برای به دست آوردن نظریات علمی از هر راهی اقدام کرد. نظریه از هر طریق ممکنی به دام بیفتد قابل استفاده است و حتی ممکن است منشأ آن خواب، استخاره، تخیل، خرافات و اساطیر گذشتگان و... باشد، چنان چه در موارد بسیاری چنین بوده است. این ها همه دام های بسیار نیکو و سودمندی برای به چنگ انداختن و شکار کردن تئوری ها و قوانین علمی است... منتهی مقام داوری اهم است و حرمت بیشتری دارد و اصولا رکن هر دانشی است. (7)
بنابراین، با عنایت به نکته فوق، کاملا روشن می شود که در بررسی صحت و بطلان یک معرفت و اعتقاد، نباید به سراغ منشأ پیدایش آن رفت بلکه فقط اگر ادله اقامه شده بر یک اعتقاد، باطل باشد، آن اعتقاد باطل و در غیر این صورت، آن اعتقاد صحیح است. از همین رو، ادعای این که اعتقاد به قضیه «خدا موجود است» چون از روی تقلید است، بی ارزش و باطل است، ادعایی غیر منطقی و مردود است، زیرا تقلید کردن از یک شخص، مربوط به مقام گردآوری و صیادی است و به سخن دیگر، ناظر به این امر است که شخص اعتقاد خود را از کجا به دست آورده است و روشن است که تقلید کردن (یعنی مقام گردآوری) هیچ گاه دلیل بر بطلان یک تئوری و اعتقاد نیست و در حقیقت، حکم مقام گردآوری غیر از حکم مقام داوری است و نمی توان صحت و بطلان (یعنی مقام داوری) یک اعتقاد را از طریق حکم مقام گردآوری آن به دست آورد و در واقع، چنین کاری همان مغالطه تکوینی است. (مغالطه تکوینی یعنی با توجه به سرچشمه و منشأ پیدایش یک اعتقاد و معرفت، حکم صحت و بطلان آن را روشن کنیم و به عبارت دیگر، با عنایت به مقام گردآوری، حکم مقام داوری را روشن کنیم).
بنابراین، تقلید کردن هیچ گاه دلیل بر بطلان یک اعتقاد نیست. برای مثال، اگر حسن یک سال و نیمه که فقط قدرت حرف زدن دارد، در کنار برادرش علی که دانش آموز کلاس سوم دبستان است نشسته باشد و علی مشغول حفظ کردن جدول ضرب بوده و برای حفظ کردن آن سعی کند که هر عملیات ضرب را چند مرتبه تکرار کند و برای نمونه، ده بار با صدای بلند بگوید 25=5×5. حال اگر پس از تکرار زیاد، حسن نیز با تقلید از برادرش علی بگوید: 25=5×5 آیا می توان گفت که ادعای حسن باطل است، چون او بر اساس تقلید چنین حرفی زده است و در واقع باید گفت: 27=5×5؟!.
تقلید، نه دلیل بر درستی یک باور و اعتقاد است و نه دلیل بر بطلان آن، نباید مقام داوری یک اعتقاد را با توجه به مقام گردآوری آن حل کرد. مقام داوری نیازمند استدلال و برهان است، و اگر کسی بگوید که چون شما تقلید می کنید پس اعتقاد شما باطل است، این سخن مغالطه ای بیش نیست، زیرا خواسته است با عنایت به مقام گردآوری، تکلیف مقام داوری را حل کند.
شاید اشکال شود که: اگرچه تقلید کردن دلیل بر بطلان اعتقادات دینی نیست اما مستلزم بطلان دین داری شخص مقلد است، یعنی درست است که اگر شخصی بر اساس تقلید از خانواده اش معتقد شود که «خدا موجود است»، تقلید کردن او دلیل بر بطلان تئوری «خدا موجود است»، نیست، اما دلیل بر این امر است که دین داری چنین شخصی بی اعتبار و بی ارزش است. بنابراین، اگر انسان از روی تقلید دین دار شود، دین داری او بی ارزش است.
در پاسخ باید گفت ادعای فوق باطل است، زیرا آیا معتقد شدن به امری از روی تقلید، اعتبار نظری ندارد یا اعتبار عملی ندارد؟
الف) نمی توان ادعا کرد که ارزش نظری ندارد، زیرا مقصود از ارزش نظری، صحت و بطلان یک امر است و همان طور که گفتیم، تقلید کردن نه مستلزم بطلان اعتقاد یک شخص است، و نه مستلزم بطلان معتقد شدن یک شخص به یک اعتقاد.
ب) در مقام عمل نیز اعتقاد به دین، هر چند از روی تقلید باشد، اگر صادقانه باشد، فایده های عملی و ارزش های عملی فراوانی دارد. انسان مومنی که غیبت نمی کند، دروغ نمی گوید، دزدی نمی کند، به دیگران احترام کرده و حرمت آن ها را نگه می دارد، در جامعه به فکر هم نوعان خودش است، یار مظلوم و دشمن ظالم است و... اگر چنین انسانی از روی تقلید معتقد به اسلام شود و در اعتقادات خودش ثابت قدم بوده و یک مومن واقعی باشد و همه آن چه را که اسلام از او خواسته است، انجام دهد، آیا چنین شخصی با ارزش تر است یا کسی که به بهانه این که من نباید دین تقلیدی داشته باشم، ایمان را به کناری نهد و مرتکب هر عمل زشت و قبیح گردد؟ راستی اگر در جامعه اسلامی ما همه دین داران به وظیفه اسلامی خود عمل کنند، این جامعه پاک تر و سالم تر و با امنیت بیشتری است یا جامعه ای که بویی از ایمان و اسلام نبرده است و انجام هر عملی را برای رسیدن به منافع خود جایز می شمرد؟
بنابراین، دین داری چنین شخصی هم دارای ارزش نظری است و هم ارزش عملی، و تقلید نه مستلزم بطلان اعتقادات دینی است و نه مستلزم بطلان دین داری مومنان.
البته این نکته را قبول داریم که اگر دین داری یک انسان از روی تحقیق باشد بهتر است، ولی فرق است میان این که مدعی شویم دین داری بر اساس تحقیق از برخی جهات بهتر از دین داری از روی تقلید است، و میان این که بگوییم دین داری از روی تقلید از اساس باطل است.
پی نوشت ها:
1. حسن معلمی، منطق و تفکر انتقادی: سلسله دروس اندیشه های بنیادین اسلامی، ویرایش دوم، موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی ره، قم، 1380، ص 125.
2. در صورتی که آن نظریه، یک تصدیق نظری باشد نه بدیهی.
3. البته در مورد معصومین (ع) نیز چون عصمت آن ها را با براهین عقلانی اثبات کرده ایم، از این رو، قول و کلام آن بزرگان را ـ صرف این که از ناحیه آن ها صادر شده است ـ حجت و صحیح می دانیم.
4. ر. ک: آلن. اف. چالمرز، چیستی علم: درآمدی بر مکاتب علم شناسی فلسفی، ترجمه سعید زیباکلام، سمت، تهران، 1378، ص 28-29.
5. برتراند راسل، تاریخ فلسفه غرب، ترجمه نجف دریابندری، چ 5، پرواز، تهران: 1365، ج 2، ص 732.
6. عبدالکریم سروش، قبض و بسط تئوریک شریعت: همراه با سه مقاله نقدی و توضیحی تازه، چ دوم، موسسه فرهنگی صراط، تهران: 1371، ص 26.
7. همان، صص 26-27.