پویشی در علوم انسانی، سال اول، شماره ویژه‌نامه، پیاپی 4، خرداد و تیر 1391، صفحات 28-

    بنیان متزلزل دموکراسی غربی!

    نوع مقاله: 
    ترویجی
    Article data in English (انگلیسی)
    متن کامل مقاله: 

     استاد فرزانه علامه مصباح یزدی

    دموکراسی به معنای حکومت مردم بر مردم یا «مردم سالاری» است. دموکراسی جدید در غرب، هنگامی شروع شد که متدینین غربی متوجه شدند آیینی که در دست آن هاست، کارآیی و قدرت آن را ندارد که در تمام جنبه های زندگی انسان، به ویژه در زندگی اجتماعی نقش داشته باشد و قانونگذاری کند؛ از این رو، مشکل را بدین گونه حل کردند که حوزه کاربرد دین و حکمرانی خدا، محدود به زندگی فردی انسان و چگونگی رابطه او با خدا باشد. آن ها حاکمیت دین را در مسایل اجتماعی و سیاسی نپذیرفتند. به عبارت ساده تر، دین کارش این شد که بگوید: نماز بخوان. دعا بکن. توبه و مناجات بنما، اما این که بگوید حکومت چگونه باید باشد، سیاست چیست، قضاوت کدام است و یا نظام های ارزشی جامعه بر چه مبنایی است، ربطی به دین ندارد و به صلاح خداست که در این مسایل مهم بشر دخالت نکند!
    بدین ترتیب دنیای غرب، تکلیف خود را با دین مسیحیت، که تحریف شده بود، روشن کرد. در مسایل سیاسی و اجتماعی و اقتصادی خیال خود را از خدا راحت کرد. آن گاه این مسئله برای غربی ها مطرح شد که پس از گرفتن حکومت از دست خدا، آن را به چه کسی بسپاریم؟ متفکران غربی به دو راه حل رسیدند:
    نخست آن که حکومت به دست یک نفر سپرده شود و او مطابق میل خود با مردم رفتار کند. این شیوه را «دیکتاتوری» نامیدند.
    دوم آن که، حکومت را به دست مردم بسپارند؛ مردمی که بالغ هستند و می توانند مصلحت و مفسده خود را تشخیص دهند. مطابق با رأی خود، قانون وضع کنند و یا هرچه را دوست دارند تصویب کنند یا تغییر دهند.
    بر اساس این نظریه، ملاک خوب و بد، خواست مردم است. خوب و بد، مفاهیمی اعتباری اند که تابع سلیقه مردم اند. در عالم واقع و در حقیقت، خوب و بدی نداریم. اگر مردم یک روز گفتند فلان عمل خوب است، آن عمل خوب می شود، ولی نه برای همیشه، بلکه تا وقتی مردم بخواهند. اگر روز بعد گفتند همان عمل بد است، آن کار بد می شود باز هم نه برای همیشه. بنابراین، ما خوب و بد حقیقی و عینی نداریم؛ این ها مفاهیمی اعتباری و ساخته و پرداخته خود مردم اند. غربی ها این شیوه را که متکی به رأی مردم بود، دموکراسی نامیدند.
    بدین ترتیب، دموکراسی در دنیای غرب رواج یافت و روزبه روز بر ارج و قرب آن افزوده شد، تا آن جا که هم اکنون به عنوان ارمغان دنیای غرب به کشورهای دیگر صادر شده و در مملکت ما نیز شعار برخی از روشنفکرنماها گردیده است. این افراد از این نکته غفلت دارند که دموکراسی غربی، زاییده تفکر جدایی دین از سیاست است و هیچ گاه نمی تواند با اسلام هم سو شود؛ زیرا همان گونه که بیان شد، در غرب ابتدا فرض کردند دین نباید در عرصه مسایل حکومتی و سیاسی دخالت کند، آن گاه ناچار شدند حکومت را به دست مردم بسپارند، تا گرفتار دیکتاتوری نشوند.
    اما آیا مسلمانان هم ناچارند چنین کاری بکنند؟ آیا اسلام مانند مسیحیت تحریف شده است که نتواند درباره مسایل اجتماعی و حکومتی و بین المللی نظر دهد و حکم کند؟ اگر اسلام مانند مسیحیت بود، ما دموکراسی را روی چشممان می گذاشتیم و با غربی ها هم دل و هم نوا می شدیم، اما هرگز اسلام هم چون مسیحیت نیست. بی تردید، اسلام به تمام جنبه های زندگی بشر عنایت دارد. متن قرآن و سنت پیامبر… و سیره ائمه اطهار(ع) سرشار از دستورات اجتماعی و حکومتی است. آیا چنین اسلامی به ما اجازه می دهد فقط در مسایل فردی بنده خدا باشیم و در مسایل اجتماعی بنده مردم؟آیا اسلام به ما اجازه می دهد فقط در مسایل نماز، روزه، زکات و مانند این ها به سراغ خدا برویم، اما در مسئله حکومت و سیاست معیار مشروعیت قانون را مردم بدانیم؟!

    مردم سالاری دینی؛ یا دموکراسی غربی؟!

    1. اگر مراد از دموکراسی آن باشد که هر قانونی را مردم وضع کردند، معتبر و لازم الاجراست و باید محترم شناخته شود، چنین مفهومی قطعا با دین سازگار نیست، زیرا از نظر دین، حق حاکمیت و تشریع مختص به خداست؛ «إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّهِ»(یوسف، 67) فقط خداست که همة مصالح و مفاسد انسان و جامعه را می شناسد و حق قانون گذاری و تصمیم گیری برای انسان را دارد. انسان ها باید در برابر امر و نهی الهی و قوانین دینی، فقط پیرو و فرمانبردار بی چون و چرا باشند؛ زیرا عبودیت خداوند، عالی ترین درجة کمال است. اطاعت از فرامین الهی سعادت آدمی را تأمین می کند. بنابراین، دموکراسی و مردم سالاری اگر به معنای ارزش رأی مردم در مقابل حکم خداوند باشد، هیچ اعتباری ندارد، زیرا آن چه باید در مقابل آن خاضع و مطیع باشیم، فرمان خداست نه رأی مردم.
    بنابراین، اگر مردم کشوری در وضعیتی خاص بر امر نامشروعی توافق نمایند و رأی دهند، در چنین موقعیتی قطعا فرمان دین مقدم است، زیرا حکم خدا بر تشخیص مردم رجحان دارد. اگر رأی مردم را بر حکم خدا ترجیح دهیم، عملا خدا را نپرستیده ایم و تابع فرمان او نبوده ایم و ربوبیت تشریعی خداوند را زیر پا گذاشته ایم که این عمل با توحید منافات دارد.
    دموکراسی غربی به معنای بی نیازی از احکام دین و بسنده کردن به آرای جمعی است. این دقیقا سرپیچی از اطاعت پروردگار به شمار می آید. اهمیت دادن به رأی مردم در مقابل حکم الهی، روگرداندن از توحید و پذیرش شرکِ جدیدِ دنیای معاصر است، که باید با این بت پرستی جدید مبارزه شود.
    2. اما اگر منظور از دموکراسی این باشد که مردم در چارچوب احکام الهی و قوانین شرعی در سرنوشت خود مؤثر باشند، چنین تعبیری با دین مخالفت ندارد. در قانون اساسی این معنا به روشنی تأیید شده و مقصود امام امت که فرمودند: میزان رأی مردم است، بدون تردید همین بوده است نه آن که هرچه مردم خواستند ـ حتی اگر مخالف حکم خدا باشد ـ ارزش و اعتبار داشته باشد. میزان، رأی مردم است تا زمانی که از قوانین الهی خارج نشود و با مبانی شرع مخالفتی نداشته باشد. در غیر این صورت، رأی مردم ارزشی ندارد.
    آیه شریفه «وَ أَمْرُهُمْ شُوری بَیْنَهُمْ»(شوری، 38) به این معنا نیست که مردم در همه چیز می توانند نظر بدهند و حلال و حرام خداوند را با شور و گفت وگو تغییر دهند، بلکه طبق آیه شریفه «وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَهٍ إِذا قَضَی اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَهُ مِنْ أَمْرِهِمْ»(احزاب، 36) در احکامی که از سوی خدا و پیامبر… صادر شده است، مؤمنان هیچ اختیاری در دخل و تصرف ندارند.*

    * برگرفته از کتاب پرسش و پاسخ ها
     

    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    (نویسنده تعیین نشده).(1391) بنیان متزلزل دموکراسی غربی!. دو فصلنامه پویشی در علوم انسانی، 1(0)، 28-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    (نویسنده تعیین نشده)."بنیان متزلزل دموکراسی غربی!". دو فصلنامه پویشی در علوم انسانی، 1، 0، 1391، 28-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    (نویسنده تعیین نشده).(1391) 'بنیان متزلزل دموکراسی غربی!'، دو فصلنامه پویشی در علوم انسانی، 1(0), pp. 28-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    (نویسنده تعیین نشده). بنیان متزلزل دموکراسی غربی!. پویشی در علوم انسانی، 1, 1391؛ 1(0): 28-